دل

دوست می شوم   

دوست می شوم

با تمام غصه ها

با کتابهای نخوانده

با کمد های نا منظم

با چشمهای نا مهربان

با تمام دلتنگی های عصر جمعه

با گل زرد نیمه کاره روی بوم

با خستگی های هر روزه ام

با دغدغه های فکریم

با احساسهای دوست داشتن دیگران

دوست می شوم با دوری تو

با دوست نداشتنت

با زندگی

با بی کسی

دوست می شوم

با تمام دشمنی ها

با حرفهای نگفته ام

دوست می شوم

با خودم .



سحر نزدیک است

 آسمان آرام

قلبها بی باران

دوستی شایدمعنی دار

چشم ها در راه

بلبلان آواز خوان

برکه های عشق پر آب

رودها در جریان

راه بیراه است ولی

آشنایی در راه



فکر که می کنم آسمان مال من نیست

چشمهایت

دستهایت

خودت

احساست هم مال من نیست

نمی دانم چرا هنوز در فکرم نقش بسته ای

باید آسمانم را از تو پس بگیرم .

.....

چشم که باز می کنم تو در کنارم هستی

با خیال آسوده دوباره چشمانم را می بندم

بیدار که می شوم تو نیستی

هیچ وقت نبوده ای .

......

می ترسم بگویم بیخیالم

عاشق هم نیستم

معشوق هم نیستم

فقط این را می دانم که  نمی دانم کیستم .

.....

چشمهایت را اقیانوس اشک می برد و من در تمنای چشمهای بارانی ات

خودم را به سرنوشت مبهمت گره می زنم

تو پر می شوی از من  و شاید هم لبریز

و من خالی تر

اقیانوس چشمهایت هم خشک می شود

می دانم باید بروم

 این گره را بگشایم باید

ولی دست و دلم می لرزد

می ترسم

از سقوط احساس بی دریغم 

چشمهایم را اقیانوس اشک می برد

کسی نیست

در تمنای چشمهای بارانی ام خودش را به سرنوشت مبهمم گره بزند .



مهربانا

با من از عشق مگو

عشق را گم کرده ام من در تمنای رسیدن

آنقدر گشتم که دیگر نیست از عشقم خبر

از همین است که نمی خواهم شوم عاشق دگر

عشق از من میگریزد

دوست داشتن با دل من یک غریبه است

تو برو

دیگر نگو از عشق من با دل سخن

که من آن ترکم که رسوایم در این دیر کهن

نگذار این عشق در جانت کند ریشه چنان

که شود روزی تنفر ریشه هارا وا کنان .






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد