تلفن

یه داستان جالب
همیشه باید از همه چیز مطمئن شد
میگین نه
ببینید چی میشه

صدای زنگ تلفن ...
دخترک گوشی رو بر میداره ...
 
سلام . کیه؟ 
 
...
بقیه در ادامه مطلب

صدای زنگ تلفن ...
دخترک گوشی رو بر میداره ...
 
سلام . کیه؟ 
 

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی!
مامانی خونه است؟
گوشی رو بده بهش! 
 

- نمیشه! 
 

- چرا؟ 
 

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن! 

... 

سکوت 

... 

عمو حسن نداریم! 
 

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه. 
 

- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه! 
 

- چشم بابا! 
 

... 

... 

چند دقیقه بعد 

... 
 
...

- بابا جون گفتم. 
 

- خوب چی شد؟ 
 

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره 
 
دیگه؟ 

 
- خوب عمو حسن چی؟ 
 

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده! 
 
 

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ********(شماره ی منزل) نیست؟ 
 

- نه! 
 

- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم!!!

جک های جدید

*سلام ما دوتا ماموریم اینجا میدان کاج و الان دارن یکی رو میکشن we love you PMC  

*اجاق گاز سخنگو:خانم محترم غذا اماده است خانم در حال ارایش کردن بود بار دوم میگه:کد بانوی محترم غذا حاضر است باز درحال ارایش کردن بود بار سوم میگه ج-ن-د-ه غذا سوخت.

*مرده تو رختخواب به زنش میگه عزیزم کجات بذارم؟بچشون میگه بابا بذار تو ک.و.ن..ش امروز منو خیلی اذیت کرده.

*خدا بعد از آفریدن غضنفر خندید، چون اون تا نیم ساعت به خدا میگفت مامان

*لره میره غارحرا،جبرئیل بهش میگه: اقراء؟

لره میگه یعنى چى؟

جبرئیل میگه یعنى بخوان!

لره میگه: بارون بارون بارون هى...

*روزی حیکم را گفتند ادب از که آموختی

گفت:به تو چه  ان آقا بی ناموس، کسافت آشغال،لجن بدم مادرتو .... خا مادر ....


*غضنفر زنش رو برد دکتر

دکتر : برای خانومتون 3 روز نزدیکی تجویز می کنم.

غضنفر میگه : خانوم رو بیارم مطب یا تشریق میارید منزل؟

*به غضنفر می گن تو همیشه لپ لپ می خری میگه آره بهش می گم حالا جایزه هم توش داره؟میگه : فکر نمی کنم من لپ لپو واسه کیفیتش می خرم.

*یارو یه 50تومنی پیدا میکنه میبینه وسطش سوراخه میگه بخشکی شانس وسطش گوشه نداره

*یه روز یه باباه به پسرش میگه:2.2 تاچندتامیشهٍ؟

گفت:باباجون4تامیشه باباه بهپسرش4گردو می ده.فردا آن روزباباه ازپسرش پرسید:پسرم4،4تاچندتامیشه؟پسره گفت:2گونی

*غضنفر با زنش می ره مکه تنها بر می گرده می گن : چرا تنها اومدی ؟ می گه : ما رفتیم مروه خانومو بردن صفا...

*یارو سکه میندازه صندوق صدقات ٬ سوارش میشه

*به یارو میگن ۱۲ امام رو میشناسی؟ میگه آره. میگن خوب نام ببر؟ میگه اونجوری که نه. اگه ببینمشون میشناسم

*اگه دیدی یه سوسک پشت و رو افتاده و داره دست و پا می زنه، فکر نکن با دمپائی زدنش... داره به قیافه تو می خنده

*یارو با دختره دوست می شه می گه ببخشید اسم شما چیه؟ دختره می گه من اسمم شراره است ولی بچه ها صدام می کنن شراب. طرف می گه : منم اصغرم بچه ها صدام می کنن عرق سگی

*پسره رو ختنه می کنن می گن باید دامن بپوشی. می گه نامردا مگه چقدشو بریدین؟

*به ملانصرالدین میگن جوان ها شراب میخورن قمار میکنن تریاک میکشن دختر بازی میکنن ... حکم چیه ؟ میگه : گیشنیز

*معلم از شاگردش می پرسه: 5 + 5 چند میشه؟شاگردش یه کم فکر میکنه میگه 11 معلم میگه: احمق دستتو از جیب شلوارت در بیار ، دوباره با انگشت بشمار!

*غضنفر میره رستوران، گارسون میخواد بزارتش سر کار میگه: غذای امروز «کوجی پورو تیاپوفو ساخارینو گلاسه» با «لیمو» است! غضنفر میگه : «کوجی پورو تیاپوفو ساخارینو گلاسه» با چی

*به عضنفر میگن از قفل فرمونت راضی هستی میگه آره فقط سر پیچ اذیت می کنه!

*عربه بلال می خوره تا صبح اذان می گه

*یه مرده ، زنشو تو یه فیلم بد می بینه آخر فیلم میگه خدا شکر که فیلم بود

*یارو زنگ میزنه ۱۱۰ میگه آقا پدال گاز و پدال ترمز و پدال کلاچ و فرمون و دنده رو دزدیدن! پلیس میگه ، برو صندلی جلو بشین

*یه روز سه تا خانوم مرغه به هم میرسن اولی میگه چه روزگاری شده ، دیشب تو کیف دخترم یه عکس جوجه خروس پیدا کردم ..... دومی میگه این که چیزی نیست یه روز دیدم دخترم تو خیابون داره با یه خروسه میگه و میخنده .... سومی میگه اینها که چیزی نیست من دیشب تو کیف دخترم یه تخم مرغ پیدا کردم

*دختر و پسره داشتن با هم قایم باشک بازی میکردند ، دختره به پسره میگه تو چشم بگذار اونوقت من میرم قایم میشم ، اگه تونستی منو پیدا کنی بغلم کن و بوسم کن ، اگه هم نتونستی منو پیدا کنی من زیر راه پله قایم شدم !

*یه بار یه بچه از باباش میپرسه : بابائی وقتی شما با مامانی میرفتین ماه عسل من هم بودم ، بابائه میگه آره عزیزم تو هم بودی ... رفتنی پیش من بودی ، برگشتنی پیش مامانت

*خانم معلمه سر کلاس از یه بچه تخسه می پرسه: اگه سه تا گنجشک سر یه شاخه درخت نشسته باشن، بعد ما یکیشون رو با تیر بزنیم، چند تا گنجشک رو درخت میمونه؟ بچهه میگه: هیچی! معلمه میگه: نخیر دو تا میمونه. بچهه میگه: خوب اون دو تا هم از صدای تیر فرار میکنن دیگه. معلمه یکم فکر میکنه، میگه: جوابت درست نبود ولی از طرز فکرت خوشم اومد! بعد شاگرده میگه: خانم حالا ما یه سوال بپرسیم؟! معلمه میگه : بپرس. پسره میگه: اگه سه تا خانم تو خیابون بستنی بخورن، اولی گاز بزنه، دومی لیس بزنه و سومی میک بزنه، کدومشون ازدواج کرده؟! معلمه یکم فکر میکنه، میگه: خوب معلومه، سومی! بچهه میگه: نه...جوابتون درست نبود. اونی که حلقه دستشه ازدواج کرده، ولی از طرز فکرت خوشم اومد

*ترکه میره دکتر، میگه: آقای دکتر مدتیه که احساس پوچی میکنم! دکتره میگه: یعنی چی؟ ترکه میگه: مثلاٌ الان یک ساله میدونم که زنم خرابه.. ولی عین خیالم نیست! دکتره میگه: خوب تو بعضی شرایط این میتونه طبیعی باشه. ترکه میگه: نه آقا دکتر، آخه دخترم هم تو کار هروئینه، ولی من خیالیم نیست. دکتره میگه: خوب این هم دلیل نمیشه... ترکه میگه: نه آخه آقای دکتر، الانم که شما جلوم نشستین، انگار دارم با .ت..خم..م حرف میزنم

*یه روز صبح یه پیرزنه میره کلانتری میگه دیشب دزد اومده خونه ام و به من تجاوز کرده

افسر مربوطه ازش می پرسه مگه شما بیدار بودی

پیرزنه میگه : نه

افسره میگه : پس از کجا فهمیدی بهت تجاوز شده

پیرزنه میگه : صبح که بیدار شدم دیدم جیگرم خنک شده

*یه بچه ایی تازه بدنیا اومده بوده ، شیر مامانشو نمی خورده ، هر زن دیگه ای هم آوردن ، فایده نداشته بچه شیر اونا رو هم نمی خورده تا اینکه یه زن سیاه میارن بچه شیرشو می خوره بابائه می گه : آهان ، پدر سوخته ، تو شیرکاکائو می خواستی ما نمی دونستیم

*یارو تو اتوبوس کنار یه خانم چاقی نشسته بود یه نیگاه به خانومه کرد و گفت : راستی خانم اسم شما چیه

خانمه گفت : غنچه

یارو گفت : شما وا بشین دیگه چی چی میشید

اس ام اس جدید بوسه


اس ام اس جدید بوسه


زندگی چیه ؟


زندگی عشقه.

عشق چیه ؟

عشق بوسیدنه.

بوسیدن چیه ؟

بیا اینجا بهت بگم !!!


عشق تو وسط قلبمه ، درست همینجا ، همین تو

یه بوسه بده واسه مریض میخوام ، آخه بوسه هات حکم دارو داره !



جدیدترین درمان افسردگی:

هر ۶ ساعت یکیشو بذار گوشه لپت !

:-* :-* :-* :-*

بقیه بوسه ها در ادامه....

روزی ز لــــُـپ یـــار ربـــودم بــــوســــی

گفـــت: هــم بـــی ادبــی هم لوســـی

گفتم که گناهم چیست کردم بوسی؟

گفتا : لب و ول کردی و لپ می بوسی؟





یک دقیقه بوسیدن ۲۶ کالری می سوزاند. تو کالری نمیخوای !؟






رفتم به نزد طبیب ز شدت طب

۶ بوسه نوشت ز گوشه لب

۲ تا صبح

۲ تا ظهر

و ۲ تا شب!






جانان به بوسه ای مرا یاد بکن.

این بنده ی زن ندیده را شاد کن

قبل از بوسه برای محکم کاری

درخواست آمبولانس و امداد بکن.








ما را نکشان به سوی لبهای خودت

برگرد برو بخواب در جای خودت

میخوای اگر ببوسمت حرفی نیست

اما همه عواقبش پای خودت


















با گوشیت چکار کردی هر چی زنگ میزنم میگه : مشترک مورد نظر لوسه به تو نمیده بوسه.






میخوام اتوبوس بسازم ، اتوشو دارم اما بوس ندارم !

یه بوس میدی ؟ لازم دارم !







از عزیزانی که sms جدید ندارند{لب}هم پذیرفته میشود،ادرس ما www داد داد نداد به زور میگیریم






بوس…بوث…بوS..بو۳…ب و س…بوص..

تنوع ازما انتخاب ازشما!!








دلم کرده هوایت نازنینم

فدای بوسه هایت ! نازنینم

تمام صورتت پنکیک پوش است

بگو بوسم کجایت نازنینم










ای عشق کجاست دیده ی دیدن تو

در باور کیست حس فهمیدن تو

عمری طلبیدیم و نشد قسمت ما

یک لحظه مجال لب بوسیدن تو










ببخشید ، میشه یه بوس بندازی !؟

” کانون بوس ندیده ها ! “

خدای مهربون رو شکر میکنم

خدای مهربون رو شکر میکنم



برای فرزندم که از شستن ظرفها شکایت دارد و این یعنی خونه مونده و تو خیابون ول نیست.

برای شلوغی و کثیفی خانه بعد از مهمانی چون یعنی دوستانی دارم که پیشم میان.

برای لباسهایی که کمی برام تنگ شدن چون یعنی غذا برای خوردن دارم.

برای سایه ای که شاهد کار منه چون یعنی خورشید تو زندگیم میتابه.

برای پنجره هایی که باید تمیز بشه چون یعنی خانه ای برای زندگی کردن دارم.

برای جای پارکی که در انتهای پارکینگ پیدا میکنم چون یعنی قادر به راه رفتن هستم و وسیله نقلیه دارم.

برای هزینه بالا برای گرمایش چون یعنی خانه گرمی دارم.

برای کوه لباسهایی که باید شسته و اتو بشوند چون یعنی رختی برای پوشیدن دارم.

برای کوفتگی و خستگی عضلاتم آخر روز چون یعنی قادر بودم که سخت کار کنم.

برای زنگ ساعتی که صبح مرا از خواب بیدار میکند چون یعنی هنوز زنده هستم.

و خدا را شکر میکنم برای همکاران ودوستان مهربونی که دارم چون باعث میشوند کار وزندگی برایم با انگیزه،جالب و خوب باشد.
و در آخر برای این همه ایمیل چون یعنی دوستان مهربون زیادی دارم که به فکر من هستند...

این متن را برای مهربانی بفرستید که برای شما ارزش داره.

من همین کار رو کردم.

خوب زندگی کنید!

زیاد بخندید و مهربان باشید!

اس ام اس خنده دار و سرکاری

حیف نون سوار تاکسی  بوده ، راننده بهش میگه پول خرد ندارم !!

حیف نون یگه اشکال نداره بجاش برام بوق بزن....

*عرعرعر، به من میگن خر، یه عمره که خر هستم! همیشه باربر هستم، خری که میگن من هستم! گوشی موبایل به دستم در حال خوندن هستم!

*دکتر به یارو میگه: دوتا خبر بد دارم.
اولیش اینه که تو فقط بیست و چهار ساعت زنده می مونی.
یارو میگه دومیش چیه؟
دومیش اینه که دیروز یادم رفت اینو بهت بگم!!! 

*دانشمندان دارن تحقیق می کنن که یک انسان تا چند وقت می تونه بدون مغز زندگی کنه. یه لطفی کن زنگ بزن سن خودتو بهشون بگو!

 *یه روز یکی میره بقالی، میگه: آقا صابون داری؟ میگه: آره . مرده میگه: پس لطفا دستات رو بشور، به من یه کیلو پنیر بده

*&&&&&-&

اگه گفتی اینا چی هستن؟
زحمت نکش اونا خانواده اردک ها هستند اونم تویی جوجه اردک زشت!

*اولی: آقا این همسایه مون ساعت 2 نصفه شب هی با مشت می کوبید به دیوار خونمون!
دومی: عجب آدم های مردم آزاری پیدا می شن. حتماً نذاشت بخوابی؟
اولی: نه، خوشبختانه خواب نبودم، داشتم شیپور تمرین می کردم!

 *یکی یه روباه مرده می بینه به خودش میگه خوب شد مرده وگرنه گولم می زد !

1=A   2=D  3=I  4=T  5=O  6=Z  7=L  8=E  9=M*
45 + 16368 + 287193 =?

Horof ro biar be jaye adad...

 *تو در کودکی اونقدر مهربون بودی که حتی به گل های قالی هم آب میدادی!!!

*یکی نذر کرده بوده که هزارتا صلوات بفرسته میره دم ورزشگاه آزادی میگه همگی صلوات

*ای همه ی دارو ندارم، ای تو ماه شب تارم، جز تو من کسیو ندارم / که سرکارش بزارم 

*یکی با دوتا خیار در دست میره توی یه بقالی، میگه: حاج آقا خیارشور داری؟ بقاله میگه: بله. طرف میگه: پس بی زحمت این دوتا رو هم بشور

*یه بنده خدایی یه تیکه یخ رو گرفته بوده بالا، داشته خیلی متفکرانه بهش نگاه میکرده، رفیقش ازش میپرسه: چیرو نگاه میکنی؟ میگه: ازش آب میچکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه!!!

*غضنفر به پسرش شک میکنه مبگه هاااا کن بینم! پسرش هاااا میکنه، باباهه میزنه تو گوشش میگه پدر سوخته حالا دیگه میری دختر بازی؟؟

وقت طلاست یعنی چی؟

شما زیاد شندید که میگن وقت طلاست

باور نمیکنید؟!!!خوب بپرسید.از کی؟از افراد زیر

برای اینکه بدانید ۱۰ سال چقدر ارزش داره از یک سال خورده بپرسید!

برای اینکه بدانید ۴ سال چقدر ارزش داره از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرسید!

برای اینکه بدانید ۲ سال چقدر ارزش داره از یک جوان که سربازیش تمام شده بپرسید!

برای اینکه بدانید ۱ سال چقدر ارزش داره از یک مردودی دبیرستان بپرسید!

برای اینکه بدانید ۹ ماه چقدر ارزش داره از مادری که فرزند سالم به دنیا آورده بپرسید!

برای اینکه بدانید ۱ ماه چقدر ارزش داره از مادری که فرزند ناقصی به دنیا آورده بپرسید!

برای اینکه بدانید ۱ هفته چقدر ارزش داره از سردبیر یک هفته نامه بپرسید!

برای اینکه بدانید ۱ ساعت چقدر ارزش داره از دوستی که منتظرش گذاشتید بپرسید!

برای اینکه بدانید ۱ دقیقه چقدر ارزش داره از از کسی که از هواپیما یا قطار جا مانده بپرسید!

برای اینکه بدانید ۱ ثانیه چقدر ارزش داره از از کسی که طناب دار دور گردنش هست بپرسید!

قدر زمان رو بدونید

فقط در ایرانه که...

فقط در ایرانه که بعد از مراسم ازدواج به عروس و داماد به جای آرزوی خوشبختی انواع راههای کشتن گربه دم حجله را آموزش میدهند.

فقط در ایرانه که اگه دیدی دختری بهت محل نمیگذاره میگن دختره خرابه و...یا پسره معتاد بچه ننه و الی ...

 

فقط در سریالهای ایرانیه که آدم خوباش فقیرند و نماز شب میخونند و به مسجد میرند و اسم عربی دارن و کت شلوار میپوشن و آدم بداش پولدارند و اسم ایرانی اصل دارن و تیشرت یا کروات دارن و به هیچ وجه آدمها نمیتونند هر دو خصلت را داشته باشند

فقط یک خواننده زن ایرانیه که این نبوغ را داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه

فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی میگه اگه میخریش بیارمش

فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته

فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق میکنه

فقط در ایرانه که داشتن زن با 7،8 تا دوست دختر امری اجتناب ناپذیره

فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمانها +خدمه بیشتره

فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن بیچاره سنی نداشت سکته کرد

فقط در ایرانه که ابروی دختراش 6 خط بالاتره

فقط در ایرانه که اگه با بچه تون خیابون راه میری مردم به نشونه مثلا دوست داشتن یا نیشگونش میگیرن یا دستای کثیفشونو به پوست بیچاره میمالند و یا بدون اجازه بهش شکلات میدن

فقط یک پدر و مادر ایرانی هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم این اجازه را دارن که حتی به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن

فقط ایرانیها هستند که معتقدن که هنر فقط و فقط نزد خودشونه

فقط ایرانیها هستند که در فروگاهها یه 40/50 کیلو اضافه بار دارن

فقط ایرانیها هستند که باز هم در رستوران همون هتل دوربین بدست از غذا و همه توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره تا به همه بگه من کجا بودم

فقط در ادارههای دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست و هریک از کارکنان 5 ساعت مشغول نماز و عبادت اونهم در ساعتهای کاری هستند و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز پارک میکنند و با دمپایی در اداره میچرخه

 

یه چندتا جوک خنده دار جدید

*عرب کیست ؟ موجودیست که در برابر فهمیدن مقاومت میکند ..

*بخشی از ادبیات لری : یکی بید یکی نبید سه تا درخت بید که دوتاش بید بید یکیش نبید ، اونی که بید نبید وسط اون دوتا که بید بید بید 

*غضنفر سالها دعا میکرد واز خدا فرزند پسر میخواست. جبرییل نازل شد گفت: دهنمون روسرویس کردی باید اول عروسی کنی

*پسره توو مترو سی-نه دختره رومیگیره دختره فحش میده پسره میگه ببخشید سوء تفاهم شد! لره میگه دروغ میگه، اگه سوء تفاهم بود چرا ت----خ--م منو نگرفت ..

*چه طوری زیر دریایی غضنفر اینا رو غرق می‌کنن؟ یه غواص میره در می‌زنه

*غضنفر تو حجله نمیدونسته چجوری حالی کنه به عروس که شروع کنه. میگه شنیدم میدی 

*در اثر زلزله ای  شدید در غضنفرستان 13 نفر زخمی  و در اثر تقسیم چادر 552 نفر کشته شدن

*غضنفر از کنار جن رد میشه...جن میگه بسم الله این دیگه کی بود.

*غضنفر میره اون طرف خاکریزدستشویی. میبینه 2 تا فرشته گرفتن دارن می برنش بالا ..میگه خواهر چی شده؟...میگن هیچی برادر..ریدی رو مین ..

*غضنفر شب ادراری داشته. یه روز صبح از خواب بیدار میشه میبینه جاش خشکه! از خوشحالی میرینه به خودش !

به امید دیدار تمام خاطرات من ، به امید دیدار

آسان آپ =>بهتیرن مکان برای عکس های شما بدون حذف

بالاخره پرواز کرد . خیلی تصمیم سختی بود اینکه بخوای بعد از 29 سال همه چیز رو رها کنی و بری و من باید این تصمیم رو می گرفتم . مامانم ، دوستهام ، لیدرهام و کارم رو رها می کردم و وارد یه دنیای ناشناخته می شدم . دنیایی که شاید آرزوی هرکسی  باشه در ایران و حتی جاهای دیگه ! نمی دونم بگم این 13 نحس بود که من رو از همه تعلقاتم جدا کرد یا 13 اصلا نحس نبود چون من رو وارد یه دنیای دیگه کرد ؟! تو هواپیمای KLM نشستم به مقصد آمستردام . یه پیرزن پیرمرد عبوس و داغون بغلم نشستن و متعجب از اینکه چرا این دختره همش داره اشک می ریزه . چشمام رو می بندم و با خودم مرور می کنم از امروز صبح,   نه  همه صبحهای  29 سال زندگی و نه  تمام لحظاتش که همش برام فراموش نشدنیه . این مدتی که رسما اعلام کردم دارم می رم فهمیدم که مردم چقدر مهربونن و چقدر دوستشون دارم و دوستم دارن . کسایی برای رفتنم گریه کردن که شاید فقط چند بار دیده بودمشون ولی واقعا برام تاثیر گذار بود . یعنی واقعا من کی بودم ، چیکار کردم که اینقدر مردم بهم و به وجودم توجه داشتن ؟ باورم نمی شد حتی دوستهایی که سالها ندیدمشون اومدن دیدنم و گریه کردن . خدایا شکرت . من بعد از مرگم رو زمان زنده بودنم دیدم ، حالا می دونم اگه می مردم چقدر آدم برام اشک می ریختن ، هر چند فراموش می شدم مثل الان که می دونم فقط یه تصویر کمرنگ و مهم از شهره فرخ نیا می مونه که شاید یک تبسم به لبها بیاره و این جمله شنیده بشه که یادش به خیر خیلی مهربون بود ، چقدر خاطره داشتیم یا شاید نداشتیم . خوشحالم که همه به خوبی ازم یاد خواهند کرد به جز معدود از آدمها که با من مشکل داشتن شاید !!!

 این چند روز اخیر همش درگیر خداحافظی بودم . حتی آخر شب شنبه 12 اردیبهشت ، امیر کوشکی و سپهر تا دیر وقت دم خونمون منتظر بودن تا من بیام خونه و خداحافظی کنیم . امیر یکی از لیدرهای Oriflame هست که بسیار بسیار دوست داشتنیه و با معرفته و همیشه به من لطف داشته ، همیشه و همیشه . سپهر هم پسر نازنینیه که قرار بود مربی من بشه و کمکم کنه کمی وزن کم کنم که هرگز نشد ولی در عوض دوست بسیار خوبی برام شد . خیلی سخت با بچه ها خداحافظی کردم . امیر می گفت من خداحافظی نمی کنم چون تو بر می گردی چون تو اولین KAM Oriflame هستی و باز بر می گردی . لازم به توضیحه که من اولین Key Account Manager و در این اواخر Sales Managerشرکت  Oriflame‌بودم و همیشه به خودم و لیدرهام افتخار می کردم .

امروز صبح لعنتی همش کلافه بودم . اصلا نمی خواستم تو چشمهای مامان نگاه کنم . تحملش خیلی سخت بود . این همه زحمت کشید واسه بچه اش بعد داره با دست خودش چمدوناشو رو می بنده که بره یه جای دور . خدا می دونه کی  ، باز با همین دستهای مهربون چمدونم رو باز کنه !!! همش دور خودم می چرخم . دنبال یه بهانه برای زار زار گریه . از بدشانسی سیم پشت دندونام که یادگار سالها پیش ارتودنسی بود پاره شد و زبونم رو 1000 تیکه کرد و بهونه ای شد برای بی بهونه اشک ریختن . آخرین قرمه سبزی معروف مامان رو با سبزی هایی که فرشته زن امید -  برادرم -  خریده ، خوردم با اشک و با Somi راهی دکتر شدم . بگذریم که در تمام راه دوست بی معرفتم مینا با smsهای تلخ و تیزش خوب من رو راهی کرد و اعصابم رو به هم ریخت و به گریه هام دامن زد . دکتر Somi بی اینکه هیچ هزینه ای دریافت کنه سیم رو برام درست کرد و بعد از اون من برای خداحافظی پیش tDJ رفتم . اصلا تحمل اونجا بودن رو نداشتم چون می دونستم این آخرین باره ، در نتیجه همش بهونه گیری کردم . tDJ من خیلی با محبت بود . توی این 2 هفته اینقدر به من محبت کرد که من شرمندش شدم . واقعا ازش ممنونم برای این همه احساس ناب و عاشقونه . از اونجا اومدم بیرون . بارون می اومد ، مثل چشمهای من . باید زود می اومدم خونه . کلی دوستام داشتن می اومدن دیدنم . هم برای تسلیت مرگ مادر بزرگم که خیلی غریب و بی رحم مرد و هم برای خداحافظی .

 

منصوره اولین کسی بود که اومد . از دستش دلخور بودم چون بعد از 8 سال دوستی دلم می خواست بیشتر ببینمش ولی تا دیدمش یادم رفت و فقط غصه خوردم . من و منصوره داستان باحالی داشتیم . خیلی جالب با هم دوست شدیم . منصوره یکی از خوش قلب ترین آدمهای دنیا است که با تمام وجودش همه کار برای اطرافیانش می کنه و من هم از این قاعده مستثنی نبودم . همزمان ، شکوفه (Shooksi) ،بهار (Booksi) و مینو (Meno) اومدن . اون طفلکی رو که اصلا ندیدم چون همش یه نفر می اومد دم در و من باید می رفتم پایین از جمله امیر جان پناه که یکی از لیدرهای Oriflame و از بهترین دوستان من بود و اونقدر اونقدر به من محبت کرد که نمی تونم بگم یعنی هر چی بگم نتونستم توضیح بدم که امیر چقدر به من محبت کرد و واقعا جان پناه بود . خیلی خداحافظی سختی بود . کلی کلی گریه ...  وای ... نازنین مولایی و نکیسا از جمله افرادی بودن که اومدن دم خونه و بالا نیومدن . نازنین از تاپ لیدرهای Oriflame و برای من افتخاری بود که تو اون ترافیک و بارون تا اونجا اومد . من و نازنین دورانی با هم داشتیم که محاله فراموش کنم . خیلی دوست داشتم عروسیش ایران باشم ولی نشد . هومن  اطیابی  از دیگر دوستانی بود که 1 ساعتی دم در معطل من شد . هومن پسر بسیار هنرمند و بزرگیه  که من خیلی خیلی ازش یاد گرفتم . یادمه همیشه بهش می گفتم هومن وقتی حرف می زنی من کاغذ قلم دستمه تا حرفهات رو یادداشت کنم . از بس که زیاد می دونست و خوب حرف می زد . با هومن کلی گریه کردیم و آرزو می کنم یه روزی من رو دعوت کنه کن برای جایزه فیلمش در کن .


فریبا شهسواری و مینا برهمند از دیگر لیدرهای Oriflame از بهترین دوستانم که به دیدنم اومدن . این 2 تا کلا همیشه کارشون شرمنده کردن بود . فریبا که همیشه ماساژ صورت

ماساژ صورت بهم می داد و مینا هم با اطلاعات عجیب غریبش کلی بهم یاد می داد . من به فریبا می گفتم ملکه زنبورها و به مینا Miss Coloures چون فریبا شبیه ملکه زنبورها بود و مینا ترکیبی از رنگهای بسیار زیبا . تازه فریبا و گروهش که مینا ، فریده ، علی و شایقه زاهدی و همچنین بچه های هم گروهشون نرگس ، سیما و Mamziبودن تو کافه Viona ، جشن اساسی گرفتن و یه ساعت بسیار زیبا خریدن . علی و شایقه هم که برای یه عمرم چای لاهیجان آوردن که می میرم براش و براشون . فریده هم یه معجون درمانی که خودش درست کرده بود بهم داد که می دونم قطره قطره اش با عشق درست شده . وای خدا ، من چه جوری از این همه عشق باید بگذرم .

از لادن باید بگم . لادن دختر در ظاهر مغروریه که اصلا اینطوری نیست . هیچ وقت اون چهره جذاب و Sexye لادن رو با این همه گریه و اشک نمی خواستم ببینم . من و لادن با هم در کمپانی E.S.H آشنا شدیم . خیلی باهاش حال کردم و تمام این سالها با هم دوست موندیم . من به دوستی با لادن افتخار می کردم . خیلی با من مهربون بود و کلی حال می کردم وقتی می دیدم تمام آدمها بهش توجه می کنن ، چون بسیار جذابه . دیگه گفتن نداره که چه خداحافظی ای کردیم . بسیار تلخ و دیوانه کننده .

 

فریور پسر عموم ، الهام ( Banner ) خانومش ، کیاوش گوگولیم پسرشون ، مهدیس دختر عموم ، امیر شوهرش ، امیر حسیننی نی شون ، حمید رضا پسر عموم و ادریس پسر خاله ام اینجان . این همه آدم من رو شرمنده کردن و اومدن ... کیاوش دو ساله داره ، همه چیز آرومه (;)) رو می خونه و دلبری می کنه ولی خدا می دونه که هیچ چیز آروم نیست و همه چیز آشوبه .

 

در همین شلوغی ها ، ساحره دوست دختر سابق امید ـ برادرم ـ که سالها بود هم رو ندیده بودیم هم اومد . ساحره نه فقط دوست امید بلکه دوست خوبی برای من بود . خیلی سعی کردیم که فرشته نفهمه ساحره چه رابطه ای با من و در واقع ما داره وگرنه وای ی ی ی ی ی ی ی ...

 

وقت خداحافظی با Shooki – بهار و مینو بود . من اصلا نمی خواستم به روی خودم بیارم . با بهار خداحافظی کردم و گریه کردم . با مینو خیلی خیلی اشک ریختم و با شکوفه نابود شدم . من با Shooksio Booksi این دوقلوهای نمکی ، 13 سالگی دوست شدم و حالا باید 16 سال خاطرات رو می گذاشتم می رفتم . من و دوقلوها خیلی خاطرات داریم . مخصوصا من و Shooksi ، کلی با هم پارتی کردیم ، غصه خوردیم ، خندیدیم ، گریه کردیم ولی حالا ... هرگز  نمی بخشم خودم و اون کسی رو که باعث شد 7 ، 8 ماه از هم جدا بشیم . می تونستیم بیشتر خاطره بسازیم ولی سر یه مسأله احمقانه مدتی با هم حرف نمی زدیم . وای خدا چرا آخه من این دختر رو دوست دارم . هق هق می زنم چون نمی خوام ازش جدا بشم . نمی خوام . Shooki جزء جدانشدنی وجود منه . Shooki 16 سال از زندگی منه ولی حال یه تیکه ام رو باید جا بگذارم و برم . مینو دوست Shooki بود و ما توسط Shooki با هم دوست شدیم . مینو یکی از مرد ترین دخترهای عالمه . خیلی با هم حال کردیم . با مینو فقط عشق و حال بود ، غصه معنی نداشت . خیلی بی معرفته این مینو . زار زار هق زدیم . تا دم در اشک ریختیم .

 

پریسا و علیرضا هم اومدن . پریسا  لیدر,  

نه 

دوست عزیزم . شاید عشق پریسا به خودم دیگه تکرار نشه چون عجیب غریب دوست داشت من رو و من هم اون رو . پریسا خیلی خالصانه به من عشق ورزید و محبت کرد که هرگز فراموش شدنی نیست . علیرضا جان پناه – شوهرش -  می گفت وای شهره تو هووی منی . کی بری از دستت راحت بشم . علیرضا برادر امیره و همونقدر گل و دوست داشتنی . طفلی پریسا و علیرضا کلی معذب شدن تا من وسایلمو جمع کنم تا بریم فرودگاه . من هر چی اصرار کردم که تو رو خدا نمی خوام بیایید ، راضی به زحمتتون نیستم ، قبول نکردن و اومدن و تازه سر راه چوبین (احسان فاخری) رو برداشتن آوردن . چوبین نمی دونم چی راجع بهش بگم . فقط می تونم بگم یکی از دوست داشتنی ترین موجودات دنیا . دم در دیدم که لیلی ایزد بخش هم اومده . وای من از خجالت می میرم . لیلی نازنینم اینقدر گله که نمی دونم چی بگم . واقعا با معرفته . من خیلی کاری نتونستم برای لیلی در Oriflame بکنم ولی اون خیلی زیاد به من محبت کرد .

 

من ، مامان ، امین ، ایمان ، فرشته ، فریور ، Somika ، لیلی ، پریسا ، علیرضا و چوبین همگی به فرودگاه رفتیم . سر راه از باباییم خداحافظی کردم . مامان گریه می کرد و می گفت کاش بابا ت زنده بود و رفتنت رو می دید ولی من مطمئن بودم که بابایی قبل از من توی فرودگاه بود و آغوش گرمش آخرین وداع پر حرارت زندگیم بود . فرشته تمام راه گریه می کرد و می گفت بدون تو من چیکار کنم . تو مهربون ترین خواهر شوهر دنیایی و منم بغلش کردم و گریه کردم . زن برادر مهربونیه فرشته .

توی فرودگاه ، سریع وسایلم رو دادم که البته چهار کیلو اضافه بار داشتم ولی طرف گیر نداد . زود برگشتم خداحافظی کنم . با فریور ، پریسا ، علیرضا ، چوبین و لیلی خداحافظی کردم . در همین زمان Yaar اومد خیلی غیر منتظره . واقعا غافلگیرم کرد . نتونستم باهاش خداحافظی کنم . فقط بغلش کردم و وقتی رفت باز هم گریه کردم . خیلی محبت کرد که اومد مثل همه که شرمنده ام کردن . فرشته بی وقفه گریه می کرد و می گفت خیلی خوبی و من رو داغون تر می کرد . رفتم پیش مامان و آنچنان با هم گریه کردیم که تمام فرودگاه به ما نگاه می کرد . قدرت این رو داشتم که حتی نرم آخه مامان همه زندگیمه . بعد از مرگ بابا دیگه تنها داراییم مامانم بود . وای بدترین خداحافظی ، واقعا بدترین . کاش می مردم اون هق هق های مامان رو نمی دیدم هرگز ، مامان خدا پشت و پناهت . مامان خدا نگهت داره همیشه . اصلا نمی تونستم ازش جدا بشم . مامان بهترینم .

 

نوبت به خداحافظی با Somika رسید . تا حالا هرگز به روی هم نیاورده بودیم . خداحافظی من و Somiهم همه نظرها رو به خودشون جلب کرد . این بغض چند وقته یهو ترکید و ... وای ، دیدن اشکهاش خیلی اذیتم کرد .

 

من و Somi ، پنج سال پیش توی دانشگاه با هم آشنا شدیم . یه روز که از خیابون رد می شدیم به من گفت شما چقدر لهجه تون قشنگه و با هم دوست شدیم . ما فوق دیپلم مدیریت هتل داری رو در تهران و لیسانسمون هم در کلاردشت گرفتیم ( وای کلاردشت ... اَه ه ه ه ه ه ) . تقریبا یکی دو سال بود که Somiآخر هفته ها به بهانه دانشگاه خونه ما بود و کلی حال می کردیم . تقریبا در تمام لحظات زندگیم در کنارم بود ، شادی ، غم ، خنده ، گریه . Somi و الهام ( دختر خاله عزیزم ) مدت زیادی بود که پیش من بودن . الهام 2 هفته آخر با من از اصفهان اومد تهران و یک دنیا به من لطف کرد . هر چه قدر از الهام بگم کم گفتم . Somi و الهام همه کارهای من رو می کردن بی منت و من یک دنیا ازشون ممنونم و می دونم هرگز قابل جبران نیست . الهام واقعا مثل خواهرم بود و دل کندن ازش برام خیلی سخت !

الان دیگه باید می رفتم . چهره غم زده مامان ، اشکهای Somi که بقیه آرومش می کردن ، گریه های بی امون فرشته ، چهره اشک آلود بچه ها ، هقه هق های شوکی و مینو و تموم دوستام ، Yaar که سعی می کرد چیزی به روی خودش نیاره ، پاهام رو سست کرده بود . همش دنباله بهانه ای بودم که نرم و با این همه عشق بمون ولی ناگزیر از رفتن بودم .

 

چشمام رو باز می کنم و پاکشون می کنم از اشک ، تقریبا نزدیک آمستردام هستم . پس بالاخره رفتم و فصل دیگری از من آغاز شد .

 

به امید دیدار تمام خاطرات من ، به امید دیدار

رابطه مادر فرزندی، آن روی سکه

رابطه مادر فرزندی، آن روی سکه
رابطه مادر فرزندی، آن روی سکهرابطه مادر ـ فرزندی؟ بله، ‌این سکه هم مثل سایر سکه‌ها دو رو دارد و البته به دو روی این سکه هم کمتر پیش آمده است که نگاه درست و متوازنی داشته باشیم؛ به خصوص که این ایام، مصادف است با روز مادر و طبیعتا همه از آن روی سکه حرف می‌زنند که: فرزندان باید مادران‌شان را تکریم کنند و در تنظیم یک رابطه صحیح با آنان بکوشند. اما کارشناسان علوم رفتاری اعتقاد دارند که نقش مادران در تنظیم یک رابطه سالمِ مادر ـ فرزندی، اگر پررنگ‌تر از نقش فرزندان نباشد، کم‌رنگ‌تر نیست.
نگفتم آخرش این‌طور می‌شود؟. . . من که گفته بودم . . . گفتم ولی گوش نکردی. . . اگر می‌خواهید با فرزندان‌‌تان دوست باشید و اگر می‌خواهید بچه‌های‌‌تان حرف‌ها و مشکلات‌‌شان را پیش از هر کس دیگری با شما مطرح کنند،‌ از عبارات یاد شده و امثالهم بپرهیزید. این نخستین توصیه کارشناسان علوم رفتاری به پدر و مادرها است. آنها می‌گویند نوجوانان بیش از هر چیز دیگری، دلشان می‌خواهد که به رسمیت شناخته شوند، دلشان می‌خواهد دوس‌تان و اطرافیان ـ و بخصوص پدر و مادرشان ـ آنها را به عنوان یک فرد بالغ و مستقل قبول داشته باشند و اصلا خوش‌شان نمی‌آید که با آنها مثل بچه‌ها حرف بزنند و مثل بچه‌ها رفتار کنند. مادران هم باید به همین ترتیب، رفتار و گفتارشان را متناسب با علایق و سلایق فرزندان‌شان تنظیم کنند. این یک توصیه مهم روان‌شناسانه است به تمام مادرهایی که فرزندان‌شان دارند در حوالی سنین بلوغ نفس می‌کشند: مبادا فرزندان‌تان احساس کنند که شما آنها را به عنوان یک آدم مستقل و صاحب‌فکر قبول ندارید!
البته این نکته را هم نباید از یاد برد که نوجوانان با و جود تمام شجاعت‌های ظاهری و بی‌پروایی‌هایی که اغلب از خودشان بروز می‌دهند، با ترس ناشناخته‌ای در اعماق وجودشان دست و پنجه نرم می‌کنند و از مسوولیت‌پذیری واهمه دارند. مادرانی که بتوانند آمیزه‌ای از احترام مستقیم و تربیت غیرمستقیم را به پای بلوغ فرزندان‌شان بریزند، منابع تربیتی بسیار ارزشمندی برای فرزندان‌شان محسوب می‌شوند.
بچه‌ها به‌طور معمول در سنین نوجوانی، انس و الفت‌های تازه‌ای را نیز تجربه می‌کنند که قبلا از آن بی‌بهره بودند، برای مثال دوس‌تان‌شان در نظرشان مهم‌تر می‌شوند، به تفریحات تازه‌ای روی می‌آورند، اوقات فراغت‌شان را به گونه‌هایی متفاوت از قبل سپری می‌کنند و این کاملا طبیعی است. استقلال، همان چیزی است که والدین باید بالاخره به فرزندان‌شان هدیه کنند. این استقلال، که لازمه زندگی آتی فرزندان است، به صورت‌های مختلفی می‌تواند ظهور پیدا کند اما وجه مشترک تمام‌ این صور، همین است که به مرور وابستگی فرزندان به پدر و مادرها کمتر و کمتر می‌شود و دلبستگی‌ها و وابستگی‌های تازه‌ای در زندگی‌شان جا باز می‌کند. خیلی مته به خشخاش نگذارید و ناراحت نشوید که برای مثال چرا فرزند‌تان تازگی‌ها ترجیح می‌دهد به جای ماندن در خانه و تماشای تلویزیون، اوقات فراغت خود را با دوس‌تانش بگذراند.
کلید خوردن سوال‌های تازه در ذهن آدم هم یکی دیگر از مقتضیات نوجوانی و جوانی است. بخش عمده‌ای از بلوغ جسمی‌و روانی با همین سوال‌ها و تلاش برای یافتن پاسخ‌های‌شان گره خورده است. حتی بچه‌هایی که تا همین چندی پیش و بنا به اعتراف تمام اعضای خانواده، کاملا مطیع بوده‌اند، ممکن است امروز ناگهان از شما بپرسند که اصلا چرا باید فلان دستور‌تان را اطاعت کنند، ممکن است از‌‌تان سوال و جواب کنند و ممکن است رفتارهای تازه‌ای از آنها ببینید که انتظارش را نداشته باشید. اما فراموش نکنید که این فرآیند، کاملا طبیعی و سالم است. همیشه طبیعی بودن این فرآیند را به خاطر داشته باشید و فرزندان‌‌تان را تا رسیدن به پاسخ نهایی سوالات‌شان همراهی کنید.
از تاثیر هورمون‌ها در جسم و روان فرزندان‌‌تان نیز غافل نشوید. بچه‌ها در این سن و سال، خیلی دل‌شان می‌خواهد که هر از گاه صدای‌شان را بلند کنند و فریاد بکشند، به خصوص وقتی که تحت یک استرس شدید قرار می‌گیرند. ممکن است در جمع ـ و به خصوص هنگام رویارویی با جنس مخالف ـ خیلی به‌ آنها سخت بگذرد، ممکن است از بعضی محافل خانوادگی فرار کنند، ممکن است پوسترهایی به در و دیوار بچسبانند که شما خوش‌‌تان نیاید و . . . . . از آنها استدلال نخواهید! آنها به‌طور معمول هیچ استدلال روشنی برای این رفتارهای‌شان ندارند و حقیقت این است که حتی خودشان هم به روشنی درک نمی‌کنند که هورمون‌ها دارند آنها را به سمت و سوی تازه‌ای می‌کشند که چندان هم برای‌شان آشنا نیست. با آنها خشونت نکنید. نخواهید که یک‌شبه همه چیز عوض شود. آرام آرام با بچه‌های‌‌تان دوست شوید و آگاهی‌ها و تجربه‌های‌تان را به مرور در اختیارشان بگذارید.
هیچ‌وقت نگذارید فرزندان‌تان احساس کنند که دارند بازجویی می‌شوند. در ضمن برای آنها این خیلی مهم است که بتوانند حرفهای‌شان را با شما بدون هیچ ترس و واهمه‌ای در میان بگذارند. این فرصت را نباید از آنها گرفت. معنای اعتماد را مادران بهتر از هر کس دیگری می‌توانند به فرزندان‌شان بیاموزند. این کار مهم را به این و آن واگذار نکنید. تاثیر آموزش‌های رفتاری خیلی بیشتر از آموزش‌های گفتاری است. برای مثال تمام حرف و حدیث‌هایی که قرار است بین شما و فرزند‌تان بماند، واقعا و فقط بین خود‌تان و فرزند‌تان نگه‌ دارید و حتی اگر قرار است شخص دیگری برای مثال پدر خانواده را هم مطلع کنید حتما نظر فرزند‌تان را هم جویا شوید. این یک آموزش رفتاری صددرصد است.می‌گویند هر آدمی‌یک کودکِ درون دارد که اگر فراموشش کند، خیلی سخت می‌تواند با نسل‌های تازه و همین‌طور با فرزندانش ارتباط برقرار کند. پس، آن کودک درون را از یاد نبرید و با بچه‌های‌‌تان مثل یک رفیق رفتار کنید، برای مثال اگر با هم رفتید سینما، بعدش نظر او را هم درباره آن فیلم بپرسید و نظر خود‌تان را هم بگویید. از ورزش‌های دونفره غافل نشوید: شطرنج، تنیس، پینگ‌پونگ‌‌و...‌‌
● پدر، مادر، ما متهم نیستیم
روان‌شناسان اعتقاد دارند که والدین می‌توانند برای فرزندشان نقش بهترین معلم و الگو را ایفا کنند. در روایات دینی فراوانی هم بر لزوم رفتار صحیح پدر و مادر با فرزندان تاکید شده است. قلمرو وسیع این روایات حتی دوران قبل از تولد را هم دربرمی‌گیرد. برخی روایات به اهمیت محبت والدین نسبت به فرزندان، برخی به برخورد‌ ‌کودکانه با کودک و برخی نیز به رفتار عادلانه با فرزندان امر می‌کنند. در یک نگاه کلی، می‌شود والدین را از نظر میزان تاثیرشان در تربیت فرزندان، به سه دسته کلی تقسیم کرد: والدین سهل‌گیر، والدین سخت‌گیر و والدین مقتدر.
از ویژگی‌های والدین سهل‌گیر، بی‌توجهی به آموزش رفتارهای اجتماعی است. اگرچه فرزندان چنین خانواده‌هایی به‌طور معمول دارای استقلال فکری و عملی هستند اما به سبب هرج و مرج، نوعی تزلزل روحی در آنها به چشم می‌خورد، زیرا در این خانواده‌ها هر کس به منافع‌ ‌خودش توجه دارد (نه به منافع عمومی‌خانواده) و همین تزلزل، منجر به بی بند و باری فرزندان می‌شود و باعث می‌شود که آنان نسبت به زندگی احساس مسوولیت نکنند. برقراری اعتدال در برنامه‌های زندگی، یکی از اساسی‌ترین آموزش‌های رفتاری در لابه‌لای آموزه‌های دینی است. از امام‌ ‌باقر (ع) نقل می‌کنند که: بدترین پدر و مادرها کسانی هستند که در نیکی کردن به فرزندانشان‌ ‌زیاده‌روی کنند.
اما در خانواده‌های سخت‌گیر، پدر یا مادر مستبد، تصمیم‌گیرنده و تعیین‌کننده وظایف دیگر اعضای خانواده است. فرزندان در این خانواده‌ها‌ ‌کمتر به خودشان متکی هستند و خلاقیت کمی‌هم دارند. آنها همیشه از این که بخواهند در چنین محیط‌هایی ادعای حق کنند، هراس دارند. تربیت والدین مستبد و سختگیر در پسران، نتایج منفی بیشتری برجای می‌گذارد، تا دختران.
و اما والدین مقتدر، فرزندان‌شان را به شیوه‌ای که در‌ ‌نظر او اطمینان‌بخش و قاطع است، آزاد می‌گذارند تا او به استقلال و آزادی فکری تشویق شود، در حالی که نوعی محدودیت و کنترل نیز از طرف والدین به فرزند اعمال می‌شود. در چنین خانواده‌هایی همه افراد خانواده قابل احترام‌اند؛ تمام اعضای‌ ‌خانواده صلاحیت اظهار نظر درباره مسایل و مشکلات مربوط به خود را دارند؛ همه افراد خانواده در تصمیماتی که درباره آنها گرفته می‌شود یا کاری که به آنها‌ ‌مربوط می‌شود حق دخالت دارند؛ نوعی روش عقلایی در کلیه شئون زندگی این خانواده‌ها دیده می‌شود و اساس این نوع زندگی بر‌ ‌همکاری و همیاری استوار است.
به هر حال، اگر والدین (و به‌ویژه مادران) نسبت به تربیت فرزندان خود، آگاهی‌های لازم را داشته باشند و از مربیان و متخصصان علوم رفتاری و تربیتی کمک بگیرند، رفتار آنها با فرزندان‌شان نسبت به رفتار خانواده‌های ناآگاه، بسیار متفاوت خواهد بود. یکی از مهم‌ترین مسایلی که لازم است والدین، آن را آموزش ببینند، تشخیص بین تنبیه قابل‌قبول‌ ‌و بدرفتاری و خشونت است. آموزش فقط از طریق گذراندن دوره‌های خاص‌ ‌تربیتی حاصل نمی‌شود. برای مثال درگیری‌های شدید بین والدین، احساسات منفی فرزندان را تقویت می‌کند و سبب می‌شود تا آنها با همسالان‌شان رفتاری پرخاشگرانه یا بزهکارانه داشته باشند و به‌طور معمول در‌ ‌میان آنها محبوبیتی به دست نیاورند. یعنی والدینی که در حضور فرزندانشان زیاد با همدیگر مشاجره و مرافعه دارند، بدون هیچ آموزش مستقیمی، رفتار فرزندانشان را به سمت و سوی خاصی هدایت می‌کنند.
این مطلب را با ذکر یکی از نتایج تحقیق کوپر اسمیت در <رابطه والد - فرزند> به پایان می‌برم که: <جوانانی که از عزت نفس بالاتری برخوردارند، به‌طور معمول دارای والدینی هستند که‌ ‌اعتماد به نفس، ثبات هیجانی و اتکای به خود از ویژگی‌های شخصیتی آنان به شمار می‌رود‌ ‌و در فرایندهای تربیتی، بین آنها و فرزندان‌شان توافق کاملی مشاهده می‌شود.

اولین اول مهر

اغلب بچه ها یا حداقل اونایی که هم سن و سال من هستن و من میشناسمشون ،اولین اول مهرشون رو با مامانشون رفتن مدرسه حالا بماند که بعضیا خانوادگی رفتن.اما من،بر عکس همه خودم رفتم ،تازه اون موقع ها زمان ما جشن شکوفه ها هم در کار نبود و همون روزی که همه رو کلاس بندی میکردن کلاس اولی ها هم میرفتن مدرسه.حالا این روزها واسه دانش آموزایی که میرن کلاس اول راهنمایی هم جشن شکوفه ها میگیرن!

اولین اول مهری  که رفتم مدرسه رو کاملا یادمه ،با خاله ام رفته بودم مدرسه اون قرار بود نقش مامانم رو ایفا کنه…از کلاس پنجم شروع کردن به خوندن اسم ها،من کنار اون درختای چنار و کاج بلند ایستاده بودم .  با کلی حسرت به بقیه ی بچه ها نگاه میکردم که با مادراشون اومدن و گاهگداری مامانشون واسه اینکه بچشون تو گرمای سر ظهر اول مهر گرمازده نشه آب میریختن  تو اون لیوان های زرد رنگی که به جای دسته یه ساز دهنی قرمز بهش چسبیده بود…اون لحظه بود که دلم میخواست برگردم خونه و متکا رو بذارم رو دهن بردارجانم(!) وخفه اش کنم !!!چون  تنها دلیلی که که مامانم همراهم نبود وجود همین برادرجان بود…اون زمان تو حیاط اون مدرسه از علی کلی کینه به دلم داشتم چون حس میکردم که با اومدنش بین منو مامانم جدایی انداخته…بماند که این روزها کلی بهش وابسته ام…

همیشه اول مهر که میشه همون حسی رو دارم که اون روز داشتم یه جوری نسبت به بقیه بچه هایی که با مادراشون میرن مدرسه حسودی میکنم…