شاهین نجفی رپ خون ایرانی

متن چیز / ما مرد نیستیم

نوامبر 16, 2008

این چیزی که من میخوام بگم یه چیز دیگس

چیز داره توش ولی‌ قاطی با چیزای دیگس

ادامه ی مطلب…

برای شاهین عزیز / چه باید کرد

نوامبر 16, 2008

شاهین نجفی

شاهین نجفی

برادر برادرو فروخت و پدر مادرو

به لجن کشیدن هرچی اعتقاد و باورو

ما که از مَردی مُردیم لا اقل تو زن باش

در مورد شاهین نجفی

برای «پری کوچک غمگین»

اینکه آیا می شود برای خوب و بد موسیقی معیاری تعیین کرد یا نه اگر نگوییم بحثی بی نتیجه، لا اقل تا حدود زیادی جدال برانگیز است. ریشه ی جدال البته به فلسفه ی هنر باز می گردد، آنجا که در باب غایت و مبنای ارزش اثر هنری بحثهای مفصلی در گرفته ، بحثها و پرسشهایی از این دست که معیار زیبایی اثر هنری چیست؟ ذائقه ی عوام؟ ذائقه ی خواص؟ آیا اساسا ً آنگونه که برخی مدعی هستند می توان برای زیبایی شناسی هنر وضع قاعده کرد؟ هدف هنر چیست،صرف حظ ّ بصری و شنیداری یا مبارزه با آنچه به هر حال نامطلوب و ظالمانه انگاشته می شود ؟ چه هنری مطلوب است هنر اجتماعی؟ هنر متعهد؟ هنر مبارز؟ یا هنر برای هنر(شعار پارناسین ها)؟

حالا به سئوال صدر نوشته باز گردیم؛ موسیقی خوب کدام است و موسیقی بد چیست؟ من معیاری برای تعمیم ندارم، شاید بهتر آن باشد که بگذاریم هر کس معیار خود را داشته باشد. این اما آیا به آن معناست که معیار ِ ارزش اثر هنری را به سلیقه ی فرد فرد مردم احاله دهیم؟ یعنی هر چه مردم پسندیدند خوب است و هر چه با استقبال مردم مواجه نشد بد است؟ این شاید از نتایج دموکراتیزه شدن(یا بازاری و تجاری شدن) هنر باشد که می توان از آن به عنوان نوعی پوپولیسم هنری یاد کرد، پوپولیسمی که استقبال مردم از یک اثرهنری را معیار قرار می دهد، یا در شکل دیگر خود با تکیه بر انگاره های پست مدرنیستی اساسا ًمنکر وجود هر گونه معیار خارجی برای “تعیین و تعمیم” یا جهت قضاوت در مورد کیفیت یک اثر هنری می شود، اینگونه است که به تعبیر متفکر ی آمریکایی تحت تاثیر این پوپولیسم هنری “مدُنا” از “جسی نورمن” محبوب تر می شود یا در مثالی وطنی “کامران و هومن” از “فرهاد مهراد” پر طرفدار تر می گردند؛این مقایسه البته نه بیانی برای تحقیر بلکه نشانی است از واقعیت، واقعیتی که طبعا ً ممکن است بپسندیم یا نپسندیم.

البته معیارهای فنی همیشه به نوعی وجود دارند:تعداد و فاصله ی گامها(کروماتیک،دیاتونیک) ،تونالیته، آکوردها و هارمونی همیشه نوعی معیار برای قضاوت فنی به دست می دهند. همچنانکه قضاوت در مورد صدای خواننده می تواند تابع معیار اوج، فرود، جنس،رنگ و زنگ صدا باشد و هکذا قضاوت در مورد ترانه ی ترانه سرا. با این حال بازهم این سوال پیش می آید که چرا عده ای “پارمیدای ساسی مانکن” را به ” نون و پنیر و سبزی ِ شهیار قنبری” یا ” مرغ سحر ِ ملک الشعرا” ترجیح می دهند؟ آیا می توان طرفداران “ساسی مانکن”، “جواد یساری” و “عباس قادری” را به خاطر ذائقه شان تحقیر و تقبیح کرد؟ آیا می توان از یک راننده ی اتوبوس انتظار داشت که به جای “پارسال با هم دسته جمعی رفته بودیم زیارت” ، “آواز قوی چایکوفسکی” یا سمفونی “چنین گفت زرتشت ریشارد اشتراوس” را در حین رانندگی گوش کند؟ آیا می توان از گرداننده ی یک قهوه خانه ی بین راه متوقع بود که به جای آن دست موسیقی که ما بعضا ً آن را-به درست یا غلط- “آبگوشتی” می نامیم “پاواراتی و بوچلی” در محیط قهوه خانه اش پخش کند؟

نهایتا ً سئوال اساسی اینکه آیا نوع موسیقی که افراد گوش می کنند به پایگاه طبقاتی-اجتماعی و آنچه “میزان فرهیختگی” نامیده می شود مربوط می شود یا نه؟

آنگونه که “پیر بوردیو” هم می گوید ربط وثیقی بین نوع موسیقی و حتی غذایی که افراد به آن علاقه نشان می دهند با پایگاه طبقاتی شان وجود دارد، با این حال رپ در آمریکا-موطن بزرگ سرمایه داری- زمانی سبکی حاشیه ای و کارگری محسوب می شد حالا اما طنین موسیقی “Fifty cent” را می توانی از لیموزین های گرانقیمت در “منهتن” یا “بورلی هیلز” هم بشنوی و این مسئله را پیچیده تر هم می کند، به هر روی صرفنظر از معیارهای فنی و فارغ از ارزشگذاری های بحث برانگیز شاید هنوز هم “سلیقه” تعیین کننده تر از هر عاملی باشد با این قید که نمی توان آنچه بیشتر پسندیده می شود را الزاما به لحاظ هنری هم ارزشمندتر دانست یا آنچه کمتر شنیده می شود و کمتر فروش می کند را واجد بها و جایگاهی فروتر به شمار آورد، به عقیده ی من به هر حال معیارهای دیگری هم در میان خواهند بود؛ اینگونه است که بتهوون و واگنر همیشه با ارزش خواهند ماند حتی اگر کسر ناچیزی از مردم انها را به “بریتنی اسپرز” و “اسپایس گرل” ترجیح دهند.(این بحث را باز می گذارم و در آینده بازهم در این مورد خواهم نوشت، خصوصا در معرفی جامعه شناسی هنر که در این مورد به نظر من راهگشاتر از فلسفه ی هنر است بحث بیشتری خواهم کرد)

(2)

این همه مقدمه ای بود برای نگاهی به آثار “شاهین نجفی” خواننده ای که در واقع او را هم می شناسم و هم نمی شناسم، من نمی دانم شاهین نجفی متولد کجاست، چگونه بالیده است و می اندیشد، چند ساله است و اکنون در کدام نقطه ی دنیاست و چه می کند اما حرفهایش برایم آشنا و دلنشین است. با موسیقی شاهین نجفی به واسطه ی دوستی عزیز آشنا شدم، راستش را بخواهید وقتی دوستم هیجان زده cdمحتوی کارهای نجفی را به من داد و در توضیحاتش به این نکته هم اشاره کرد که “نجفی” رپ می خواند یک جور بی میلی ناخود آگاه در من ایجاد شد چرا که “رپ” چندان با سلیقه ی موسیقایی من جور در نمی آید، خصوصا کار رپرهای فارسی که جز چند چهره (نظیر یاس و هیچکس)به نظر من وصف بقیه شان نگفتنی است! البته آنها هم مشتری های خودشان را دارند و جای خرده گیری نیست.با این حال اینجا می خواهم یک اعتراف بکنم؛ وقتی بعد از چند روز cd رایت شده ی کارهای شاهین نجفی را با بی میلی و تنها از سر یک کنجکاوی ساده و به احترام آن دوست عزیز توی کامپیوتر(منظورم همان رایانه است!) گذاشتم آنچنان با هجوم بند بند موسیقی و کلامش مواجه شدم که مدتی هاج و واج مانده بودم:

…می خوان خانوما و آقایون از هم تفکیک شن !/بوش و لابی یهود ببینن و تحریک شن /و مسیح لات دم کوچه با دستمال یزدی /به قول ” مریم هوله ” نیچه تو لباس کردی/یه هاله ی مقدس رو سر مترسک!/یکی بزغاله می بینه همه رو ! یکی هم سگ !/شکم سیر و مغر پیر و انقلاب مخملی !/چریک کت شلواری و چه گوارای فکلی !/سیاسیای مست و مستای معتقد !/دکتر و پرفسور با پیشوند سید !/مفتی بی ریشه و ریشه ی مفتی ! امت گشنه !/کرم و کلام کذب و کشف و کتاب کهنه /دولت بیمار ! ملت بیزار ! مدیر غایب /جوون و جلق و جهاد اکبر و امام نائب /شهید زنده و زنده های مرده بی کفن /چماق و چراغ ِ دین چلغوزای بی وطن /فردوسی ! خط امامی با سربند یا زهرا /حافظ ! یه بسیجی کلاش به دست سر کوچه ها /حقوق بشر بشر بی حق حرفهای شیرین /تلفیق مسجد با نمای کاخ سفید کرملین /فمینیست مردونه ! حق زن می شه بازیچه ! /فالاچی با دامن مینی ژوپ و سبیل نیچه /این یعنی نقش من تو فیلم زندگی سگی /رل جنازه ای که زنده است به همین سادگی/ نفس کشیدن تو یه متن خسته با خط کشی /آخر قصه ی همه است ! آخر سگ کشی !/این یعنی نقش من تو فیلم زندگی سگی /رول یه جنازه که زنده است به همین سادگی /نفس کشیدن تو یه متن خسته با خط کشی /آخر قصه ی همه است ! آخر سگ کشی !

«فیمینیست مردونه»، «فالاچی با دامن مینی ژوپ و سبیل نیچه»، « فردوسی ! خط امامی با سربند یا زهرا»، تعابیری نیستند که آسان بتوان از کنار آنها گذشت. اینها شاید به نظر ساده بیایند به نظر من اما آنها را بپسندیم با نپسندیم نشان از نوعی نبوغ دارند، مسئله ی من البته نبوغ نجفی نیست،نبوغ یا لاقل استعداد فوق العاده ی نجفی چیزی است که به نظر من هر انسان منصفی با گوش کردن کارهای او می تواند آن را تصدیق کند، آنچه اما پیش و یش از این نبوغ مرا به تحیر وا می دارد نگاه حساس ، دقیق و عمیق شاهین نجفی به عنوان یک هنرمند به درد ، بدبختی و وضعیت کمیک-تراژیکی است که ما در آن زندگی می کنیم::

فرار و خیابون و اعتیاد و فحشا ! /قصه هایی که شاید تکراری شده واسه ما /مسیح عربده کش با دستمال یزدی /مریم واست هیچ شانسی نیست که به خونه برگردی /مریم بیوه و مریم بی حق حضانت !/مریم بی ارث و مریم بی حق شهادت !/مریم تو بنده واسه چند تا دونه امضا !/مریمی که خودکشی شده توی بازداشتگاه

وسوسه ی فراموشی و سکوت البته وسوسه ای دهشتناک و آزار دهنده است که نجفی هم گویا از شر آن در امان نبوده است:

به نقش سیاهی لشگر تو فیلم راضی باش/چشاتو ببند و فقط به فکر بازی باش /خر شو از خودت دست بکش ! افول کن ! /ببند دهنتو ! شرایطو قبول کن !/این سنت پیغمبره ! بپذیر !/زن یا مرد ! فرقی نمی کنه ! بمیر !

شاهین نجفی اما به این وسوسه تسلیم نشده است، او نه تنها دهن خویش را نبسته ،شرایط را قبول نکرده و از “خود” دست نکشیده بلکه بی واهمه نقد خویش و دیگری را پی گرفته ،شاید از همین روست که همه ی ژستهای مبتذل روشنفکران بیمار و عاجز ایران در ترانه های نجفی به سخره گرفته می شود، این نقد روشنفکران البته وقتی از پایگاه روشنفکری عاصی و معترض و از درون جامعه ی روشنفکری صورت می گیرد می دانیم که کار ساده ای نیست،چرا که همیشه احتمال طرد و بایکوت وجود دارد؛ برای من لذت بخش بود کار نجفی در بر آب انداختن تمام ابتذالی که دور و برمان را گرفته است، حکایت همان “چه گواراهای فوکولی و چریکهای کت و شلواری” همان “فیمینیست مردانه” همان “فالاچی با سیبیل نیچه” همان “حافظ بسیجی” یا “فردوسی ِ خط امامی” حالا فکرش را بکن در این وانفسا “رستم شاهنامه” بین ما باز گردد. راستی “رستم دستان” در چنین زمانه ای اگر بود چگونه می بود؟ در پاسخ به این سوال خیالی است که نجفی نه تنها بخشی دیگر از انتقاداتش را به ادا و اطوار روشنفکری ایران بیان می کند بلکه پنبه ی افسانه ی “مردانگی” را نیز می زند :

ماکه از مردی مُردیم و چیزی ندیدم

از تو کتاب اسم رستم و فقط شنیدیم

که اگراونم بود امروز حتمن کراکی بود

رستم امروز از جنس بد شاکی بود

رستم اگر بود واسش جرم میساختن

تو گردنش آفتابه لگن مینداختن

شاید میرفت جنگ و بر میگشت احترام داشت

سرتیپ سپاه میشد تو دبی سهام داشت

رستم میتونست حتی به قولی گنجی شه

یه کم کانت و پوپر بخونه فرنگی شه

میشد اسلام رو سکولاریستی تعبیر کنه

میشد قرآن رو تو هرمنوتیک تفسیر کنه

میشد فیلم بسازه تو کن تقدیر بشه

میشد جک بگه معترض تعبیر بشه

شاید میرفت اروپا الان دو تا پاس داشت

اونجا تاکسی میروند اینجا الگانس داشت

تو هر عید میرفت تو کنسرتا میرقصید

دیگه حرف سیاسی نمیزد ، می‌ترسید

رستم اگه بود می‌گفت جدم عرب بود

خزر مال روسها، خلیج، خلیج عرب بود

رستم اگه امروز بود رستم رو از یاد می‌برد

شاهنومه بیست سی سال تو طاقچه خونه خاک می‌خورد

نجفی نه تنها خویشتن ِ خویش را فریاد می زند که از “زن ایرانی” هم می خواهد تا “خود” را فریاد کند، در واقع این ارجاع جسورانه به “خود” و “خویش” از نظر من جذاب ترین بخش کار نجفی است.

“زن” به نحوی در کانون ترانه های نجفی قرار دارد،اینگونه است که اصالت زن-یا شاید به معنای دقیق تر اصالت انسان- در کارهای نجفی مقابل “مفهوم مصنوعی مردانگی” در فرهنگ عامه قرار می گیرد:

تو بوی سیلی و شلاق میدی خانوم

تا کی میخوای به مردا باج بدی خانوم

مث وطن شدی همدم ولگردا

تقدیر تو دست توی واسه فردا

تو بوی زمین سوخته مون رو میدی خانم

تو هم از عرش به فرش رسیدی که خانم

ما که از مردی مردیم لا اقل تو زن باش

یه کم از اون عطر غیرتت رو ما هم بپاش

این قسمت از ترانه ی “ما مرد نیستیم” اما شاید نقطه ی اوج آن باشد:

خانم ما مرد نیستیم رومون خط بکش

پرچم رو بگیر خودت بشو رئیس جنبش

توصیف نجفی از محدودیتهای سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب در ترانه ی ” بامداد” نیز از زمره کارهای درخشان اوست، تصویر سازیهای نجفی در این ترانه برای همه ی ما ملموس و آشناست:

وقتی دجال عشقو کشت و از معنی افتاد /تا از گلوی قناری آوازی در نیاد

شبی که حتا جلاد پای جوخه گریه کرد/نعره ی کاوه مرد و تکبیر سرد

پیچیده توی کوچه پس کوچه ها ی شهر/ننه دریا ٬ پسرای عمو صحرا رو حد زد

روزی که حافظو تو خیابونا چرخوندن /واسه خیام بی خدا حبس تعزیری بریدن

روزی که صادقو به جرم خود کشی کشتن /هرچی سگ ولگرده شده بود تهمتن

ستاره دیگه تو آسمون نبود تو اوین بود /زیر پای تک تک بچه هامون مین بود

تموم پنجره ها بسته شد ! سیاه شد /امید یه نفس راحت کشیدن تباه شد

برادر برادرو فروخت و پدر مادرو /به لجن کشیدن هرچی اعتقاد و باورو

خدانشست وگریه کرد و خداییشو پس داد/ابلیس از غصه مست کرد هر چی خورد پس داد

کلمه ها رو که از تو کتابا دیگه شستن /هرچی واژه بود نشوندن و گردن زدن

مردونگی گم شد و از ریشه به ریش رفت /و گردن یه عده کلفت شد ! مفت از پول نفت

(3)

برای من اهمیتی ندارد که گرایش فکری یا سیاسی شاهین نجفی چیست مهم این است که او مصداق عینی یک “دگر اندیش جسور” است که می خواهد “خودش” باشد. از این روست که کارهایش مرا مجذوب می کند، در این نوشتار قصد نقد محتوایی یا موسیقایی کار های نجفی را نداشتم، این کار را البته باید به اهلش واگذارد. با این حال من شاهین نجفی را رها نخواهم کرد و باز در مورد او و کارهایش خواهم نوشت. باید بکوشیم تا سنت توجه به نوابغ، تنها پس از مرگ را به گور بسپاریم و امثال نجفی را به حال خویش رها نکنیم، نمی توان و نباید از کنار چنین استعدادهایی ساده گذشت، البته نوابغ و استعدادهای سرشاری مانند شاهین نجفی برای آنکه در مرداب تعاریف زود گذر و هیجانات آنی هوادارانشان نگندند محتاج نقدند.

پی نوشت:

آهنگهای نجفی را از وبلاگ شخصی اش می توانید دانلود کنید:Http://Shahinnajafi.com کاش راهی بود تا هر کس بتواند لا اقل بخشی از قیمت این زحمتی که نجفی کشیده است را بپردازد

مطلب روزنامه ی کیهان درباره ی تپش۲۰۱۲

نوامبر 16, 2008

این مطلب روزنامه ی کیهان  است درباره ی تپش۲۰۱۲ و اهداف پلید این گروه که با جاذبه‌های جنسی‌ در موسیقی‌ اش، قصد فریب  جوانان و دانشجویان را دارد.محرم بیهوش جز بی‌ هوش نیست  مشتری را مر زبان جز گوش نیست.

برقراری دموکراسی با دایره و تمبک


چندی است مخالفین جمهوری اسلامی ایران اهداف براندازانه خود را در دانشگاه ها و در قالب تشکیل گروه های مبتذل موسیقی دنبال می کنند.
اخیراً برخی از وبلاگ های دانشجویی اپوزیسیون با گرایش مارکسیستی، بیانیه ای از یک گروه موسیقی با عنوان «تپش 2012» منتشر کرده اند که در آن از راه اندازی کمپین یکصد هزار امضا (!) خبر می دهد این گروه مبتذل خود را گروهی متشکل از تعدادی جوان ایرانی و آلمانی معرفی می کند که وابسته به هیچ حزب و گروهی نیست. اعضای این گروه هدف خود از تشکیل چنین محفلی را تلاش برای جمع آوری امضا و ارائه آن در سالروز حقوق بشر (10 دسامبر) به پارلمان اروپا در بروکسل اعلام کرده اند تا توجه مطبوعات و رسانه های بین المللی را به شرایط حاکم در ایران و به اصطلاح نارضایتی مردم(!!) جلب کند». در بیانیه این گروه آمده است: «گروه تپش 2012، با موسیقی، ویدئو و کنسرت برای حقوق بشر در ایران فعالیت می کند!»
نکته مهم دیگر در خصوص این تشکل آن است که پارلمان اروپا نیز از این طرح اعلام حمایت نموده است.
گفتنی است استفاده از ترانه های مبتذل و ایجاد جاذبه های جنسی، ترفند جدید گروهک های مخالف نظام برای جذب دانشجویان است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد