تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
حال ما بی آن مه زیبا مپرس / آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست / که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر / نهادم آیینه ها در مقابل رخ دوست
هر چند پیر و خسته و ناتوان شدم / هر بار یاد روی تو کردم جوان شدم
تو مگه باده فروشی که همه مست تو اند / تو مگه ساغر عشقی که همه معشوق تو اند
منشین با همگان ای گل زیبای دلم / که به ظاهر همه مشتاق و خریدار تو اند
شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است / ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است
مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است / لطفی، که تو را بدو رساند، عشق است
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم / به نرمی بیا همچو جان در برم
تنم را بسوزان در آغوش خوش / که فردا نیابند خاکسترم
چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی / جهانی عشق در من آفریدی
دریغا، با غروب نابهنگام / مرا در دام ظلمت ها کشیدی
دیروز تمام خاطرات با تو بودن را دور ریختم ، امروز هر چه می گردم خودم را پیدا نمی کنم
بغض کن اما نبار، خشک شو اما نریز ، دیر کن اما بیا
تو مرا فریاد کن ای هم نفس / این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است / آسمانم پر شده از یاد تو .
هر که دیوانه نشد از عشق تو عاقل نیست / آنکه نشناخت تو را معرفتش کامل نیست
از دیار آشنایی پا کشیدن مشکل است / از تو ای آرام جانم دل بریدن مشکل است
گل بودم در ایام جوانی ، جوان بودم نکردم زندگانی
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی / گفتمت نا مهربانی دم ز حاشا میزدی
دیدمت یک شب به دریا خیره بودی تا به سحر / کاش دریای تو بودم دل به دریا میزدی
کنار چشمه ای بودیم در خواب / تو بـا جامی ربـودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جـام گـــوارا / تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب