مترسک۲

وقتی‌ از دور دست‌های بازت رو دیدم

ذوق کردم که شاید برای در آغوش کشیدن من

اینچنین ایستاده‌ای با دست‌هایی‌ باز!
کمی‌ نزدیکتر که شدم

متوجه شدم سر بر زیر انداخته‌ای با خود گفتم:

از خجالت دیدارمون سر بر زیر نهاده ای!
اما وقتی‌ کاملا نزدیک شدم؛

لباس سیاهی که بر تن کرده بودی رو دیدم؛فهمیدم که

میخواستی مرا بترسانی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد