داستان های قرآنی

موسى و دختر شعیب

فجاءته احداهما تمشى على استحیاء قالت ان ابى یدعوک لیجزیک اجر ما سقیت لنا فلما جاءه و قص علیه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظلمین
ناگهان یکى از آن دو ( دختر ) به سراغ او آمد در حالى که با نهایت حیا گام بر مى داشت و گفت: پدرم از تو دعوت مى کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان براى ما را به تو بپردازد هنگامى که موسى نزد او سرگذشت خود را شرح داده او گفت: نترس از قوم ظالم نجات یافتى ( سوره قصص/ 25 )

شرح ماجرا

حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السلام بعد از اینکه به نهایت رشد و بلوغ جسمى خود رسید، مردى نیرومند و قوى هیکل شد. روزى ناگهان صداى کمک خواهى فردى مظلوم را شنید، به طرف صدا رفت و دید یکى از عمال فرعون در حال زور گویى به فرد مظلومى است. او نیز از موسى کمک خواست موسى نیز با آن شخص در گیر شد و در اثر مشتى که بر سینه ى او کوبید آن شخص مرد. به همین خاطر مجبور شد سرزمین مصر را ترک گفته و به مدین برود
این جوان پاکباز چندین روز در راه بود، راهى که هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنایى نداشت. براى رفع گرسنگى از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده مى نمود و تنها به لطف پروردگار امیدوار بود و از اینکه از چنگ فرعونیان رهایى یافته خوشحال . کم کم دور نماى مدین در افق نمایان شد و موجى از آرامش در قلب او نشست. نزدیک شهر رسید، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب کرد. به زودى فهمید اینها شبان هایى هستند که براى آب دادن به گوسفندان خود اطراف چاه آب جمع شده اند. هنگامى که موسى در کنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا دید که چارپایان خود را سیراب مى کنند و در کنار آنها دو زن را دید که از گوسفندان خود مراقبت مى کنند، اما به چاه نزدیک نمى شوند. وضع این دختران با عفت که در گوشه اى ایستاده بودند و کسى به داد آنها نمى رسید و یک مشت شبان گردن کلفت تنها در فکر گوسفندان خود بودند و نوبت به دیگرى نمى دادند، نظر موسى را جلب کرد. نزدیک آن دو آمد و گفت: کار شما چیست؟ چرا پیش نمى روید و گوسفندان را سیراب نمى کنید؟
دختران در پاسخ او گفتند: ما گوسفندان خود را سیراب نمى کنیم تا چوپانان همگى حیوانات خود را آب دهند و خارج شوند و ما از باقیمانده ى آب استفاده مى کنیم و براى اینکه این سؤال براى موسى بى جواب نماند که چرا پدر این دختران عفیف آنها را به دنبال این کار مى فرستد ، افزودند: پدر ما پیرمرد شکسته و سالخورده مى باشد، نه خود او قادر است گوسفندان را آب دهد و نه برادرى داریم که این کار را انجام دهد، براى اینکه سربار مردم نباشیم، چاره اى جز این نیست که این کار را خودمان انجام دهیم
موسى از شنیدن این سخن، سخت ناراحت شد، چه بى انصاف مردمى هستند که فقط در فکر خویشند و کمترین حمایتى از مظلوم نمى کنند. جلو آمد، دلو سنگین را گرفت و در چاه افکند، دلوى که مى گویند چندین نفر مى بایست آن را از چاه بیرون مى کشیدند، با قدرت بازوان نیرومندش یک تنه از چاه بیرون آورد و گوسفندان آن دو را سیراب کرد،مى گویند: هنگامى که نزدیک آمد و جمعیت را کنار زد به آنها گفت: شما چه مردمى هستید که به غیر خودتان نمى اندیشید؟ جمعیت کنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند: بسم الله ! اگر مى توانى آب بکش! چرا که مى دانستند دلو به قدرى سنگین است که تنها با نیروى 10 نفر از چاه بیرون مى آید. آنها موسى را تنها گذاردند ولى موسى با اینکه خسته و گرسنه و ناراحت بود، نیروى ایمان به کمک او آمد و بر قدرت جسمیش افزود و با کشیدن یک دلو از چاه همه ى گوسفندان آن دو را سیراب کرد سپس به سایه روى آورد و به درگاه خدا عرض کرد .
فقال رب إنى لما أنزلت إلى من خیر فقیر
خدایا هر خیر و نیکى بر من فرستى من به آن نیازمندم
سوره قصص آیه24
موسى در حال استراحت بود ، دید یکى از آن دو دختر که با نهایت حیا گام بر مى داشت و پیدا بود که از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد به سراغ او آمد و تنها این جمله را گفت: پدرم از تو دعوت مى کند تا پاداش و مزد آبى را که از چاه براى گوسفندان ما کشیدى به تو بدهد  

 

 

 

 

 

 

 

حضرت یونس (ع)

دعوت یونس(ع) به توحید

در شهر نینوا و در اوج بت پرستی و در تاریکی جهل و شرک، یونس نور ایمان را شعله ور ساخت و پرچم توحید را بر کف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزیزتر از آنست که بت را عبادت کند و جبین- پیشانی- شما گرامی تر از آن است که بر این جمادات بی روح سجده کند، به خود آیید و از خواب غفلت بیدار شوید و به چشم دل بنگرید تا ببینید که در ورای این جهان بدیع، خدایی بزرگ وجود دارد که یگانه و بی نیاز است و تنها ذات کبریایی او شایسته عبادت و ستایش است. او مرا برای راهنمایی شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث کرده تا شما را به سوی او راهنمایی و ارشاد کنم، زیرا پرده های جهل و نادانی عقل و دیده شما را پوشانده و از درک حقایق عاجزید. قوم یونس با شنیدن این سخنان تازه و صحبت از خدای یگانه، دچار حیرت و وحشت شدند و چون از خدایی شنیدند که تاکنون او را نشناخته اند، بر ایشان گران آمد که ببینند یک نفر از خودشان بر آنان برتری یابد و ادعای پیغمبری و رسالت نماید، لذا به یونس گفتند: این مهملات چیست که می بافی؟! این خدایی که ما را به سوی آن دعوت می کنی کیست؟ ما خدایانی داریم که پدرانمان سالیان سال آنها را پرستش می کرده اند و ما هم اکنون آنها را می پرستیم. چه چیز تازه ای در جهان به وجود آمده و چه حادثه جدیدی اتفاق افتاده که ما باید دین اجدادمان را کنار بگذاریم و به دین ابداعی و تازه تو روی آوریم؟ یونس گفت: پرده های تقلید را از چشم های خود بردارید و عقل خود را از حجاب خرافات برهانید، اندکی فکر کنید و قدری بیاندیشید. آیا این بت هایی را که صبح و شب مورد توجه قرار می دهید، در برآوردن حاجات و یا دفع شر و بلیات می توانند شما را یاری کنند، برای شما نفعی دارند و یا می توانند شری را از شما بر طرف گردانند؟! آیا این بت ها می توانند چیزی را خلق و یا مرده ای را زنده نمایند، بیماری را شفا دهند و یا گمشده ای را هدایت کنند؟! آیا اگر من بخواهم به آنها ضرری برسانم می توانند از این امر جلوگیری کنند؟ و یا اگر آنها را بشکنم و ریز ریز کنم می توانند دوباره خود را استوار سازند!

آخرین هشدار یونس(ع)

یونس گفت: چرا از دینی که شما را به سوی آن دعوت می کنم روی می گردانید و از آن اعراض می کنید، در حالی که این دین به شما قدرت می دهد امور خود را اصلاح کنید، وضع جامعه خود را سامان دهید و اجتماع خود را تقویت و بهسازی کنید. دین من شما را امر به معروف و نهی از منکر می نماید، ستمگری را مغضوب و صلح و عدالت را تایید و تمجید می کند، امنیت و اطمینان را بین شما به وجود می آورد، شما را توصیه می کند که نسبت به مستمندان مهربانی و به بینوایان لطف روا دارید، گرسنگان را اطعام و اسیران را آزاد سازید. به عبارتی، دین من، شما را به سعادت و صلابت رهبری می کند. یونس پیوسته از سر خیر خواهی و مهربانی قوم خود را پند و اندرز داد ولی در پاسخ غیر از عناد و استدلال های جاهلانه چیزی نمی شنید. مردم نینوا در پاسخ به استدلال یونس گفتند: تو نیز مانند ما بشری و یکی از افراد اجتماع ما هستی، ما نمی توانیم روح خود را آماده پیروی از تو کنیم و گوش به سخنان تو بسپاریم و دعوتت را تصدیق بنماییم. دست از دعوت خود بردار و ما را به حال خود واگذار! آنچه تو از ما می خواهی برای ما قابل پذیرش نیست. یونس گفت: من با زبان خوش و مسامحه با شما سخن گفتم، و با منطق شما را به خیر و صلاحتان دعوت کردم، اگر گفتار من در اعماق روح شما اثر کند به هدفی که به آن امیدوار و به ایمانی که طالب آن بوده ام، رسیده ام؛ ولی اگر دعوت مرا رّد کنید باید بدانید که بلایی سخت بر شما نازل می گردد و هلاکت شما نزدیک است. به زودی پیش درآمد عذاب را می بینید و باید منتظر عواقب آن باشید. قوم به یونس گفتند: ای یونس، ما دعوت تو را نمی پذیریم و از تهدید تو نیز هراسی نداریم، اگر راست می گویی آن عذابی که ما را از آن می ترسانی بر ما نازل کن! صبر یونس لبریز شد، عرصه بر او تنگ آمد و چون از بحث خود نتیجه ای نگرفت، از آنان ناامید گشت و با خشم و ناراحتی دست از آنان شست و شهر و قوم خود را رها کرد، زیرا هر چه مردم را دعوت کرد، آنان ایمان نیاوردند و حجت و برهان او را نپذیرفتند و در آن تفکر و تامل نکردند. بدین ترتیب یونس فکر کرد که مسئولیت او به پایان رسیده است و آنچه انجام داده کفایت می کند، در صورتی که اگر یونس بر دعوت خود پافشاری و اصرار می کرد و با صبر بیشتر آن را پی گیری می کرد شاید در میان مردم نینوا افرادی پیدا می شدند که به او ایمان آورند و دعوت او را لبیک گویند و دل به حقیقت بسپارند، از کرده خود پشیمان گشته و توبه کنند، ولی یونس تاب نیاورد و به استقبال قضاء و نزول کیفر الهی از شهر خارج شد.

نزول عذاب بر قوم یونس(ع)

هنوز یونس از نینوا دور نشده بود که مردم اعلام خطر عذاب و پیش درآمد هلاکت خود را دیدند. هوای اطرافشان تیره و تار شد، رنگ رخسار آنها دگرگون گشت و اضطراب آنان را فرا گرفت و بیم و هراس بر آنها مستولی شد. در این حال دریافتند دعوت یونس حق و هشدارش صحیح بوده است و بدون تردید عذاب دامنشان را فرا می گیرد و سرنوشت عاد و ثمود و نوح همانگونه که شنیده بودند در مورد آنان نیز تکرار خواهد شد. در این حال دریافتند که باید به خدای یونس پناه ببرند و به او ایمان آورند و از گذشته و گناهان خویش توبه نمایند. به همین منظور سر به کوهستان ها و دره ها و بیابان ها نهادند و با آه و ناله و گریه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بین مادران و اطفالشان، و میان حیوانات و بچه هایشان جدایی افکندند، ناله و فریاد آنان کوه و دشت را پر کرد و شیون مادران و غوغای چهار پایان در نشیب و فراز کوه و دشت پیچید! در این حال خدا بال و پر رحمت خویش را بر سر آنان گشود و ابرهای عذاب خود را از فراز آنان کنار زد، توبه آنان را قبول کرد و به ناله آنان پاسخ داد، زیرا در توبه خود بی ریا و در ایمان خود صادق بودند و خدا هم عقاب را از آنان برداشت و عذاب خود را بر طرف ساخت و مردم نینوا با ایمان کامل و امنیت خاطر به خانه های خود بازگشتند و آرزو کردند که یونس به جمع آنان باز گردد و در بین آنان به عنوان پیغمبر و رسول، و رهبر و پیشوا زندگی کند. اما یونس نینوا را ترک کرده و آن سرزمین را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید، آنجا عده ای را دید که قصد عبور از دریا را داشتند، لذا از آنان اجازه خواست که با آنان همسفر گردد و بر کشتی ایشان سوار شود. مردم خواست او را با آغوش باز پذیرفتند و او را ارج نهادند و به وی احترام گذاشتند، زیرا آثار بزرگواری و عظمت روح در سیمای او دیده می شد و پیشانی درخشانش از تقوا و پرهیزکاری او خبر می داد، اما کشتی هنوز از ساحل دور نشده بود و از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین کشتی را متلاطم ساخت و سرنشینان کشتی فرجام بدی را برای خود پیش بینی می کردند، چشم ها خیره شده بود و قلب ها به تپش و دست و پای افراد به لرزه در آمده بود و در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به نظرشان نمی رسید. مسافرین با یکدیگر مشورت کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیاندازند و به نام هر کس افتاد او را به دریا بیافکنند. پس قرعه انداختند و به نام یونس در آمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند؛ پس بار دیگر قرعه را تجدید کردند، باز هم به نام یونس در آمد، اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای سومین بار قرعه انداختند و این بار نیز قرعه به نام یونس در آمد.

یونس(ع) در شکم ماهی

یونس چون دید سه بار قرعه به نامش در آمد، دریافت که در این پیشامد سرّی نهفته است و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که قبل از این که اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش را داشته باشد و پیش از صدور امر الهی، قوم و دیار خود را ترک کرده است. به همین جهت خود را در میان دریا انداخت و جان خویش را تسلیم امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دریا فرو رفت. در این هنگام خدا به ماهی بزرگی دستور داد یونس را ببلعد و او را در شکم خود مخفی سازد ولی نباید گوشت او را بخورد و استخوانش را بشکند، زیرا او پیغمبر خداست که دچار عجله و ترک اولایی شده و از تعجیل خود نادم و پشیمان است. سپس ماهی را وحی کرد یونس امانتی است در شکم تو و هر گاه خدا دستور داد باید او را سالم تحویل دهی. یونس در شکم ماهی قرار گرفت و ماهی امواج را شکافت و در اعماق تیره دریا فرو رفت، عرصه بر یونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در این حال از درگاه خدای یکتا استمداد طلبید و به یاور مصیبت زدگان و دادرس ستمدیدگان پناه آورد؛ خدایی که رحمان و رحیم، توبه پذیر و بخشنده گناهان است. یونس "در قعر دریا و تاریکی های آن فریاد برآورد: ای معبود سبحان، خدایی غیر از تو نیست. بار خدایا! تو منزهی و من درباره خود از ستمگرانم!" خدا دعای یونس را به اجابت رساند و به ماهی فرمان داد که میهمان خود را در ساحل دریا بگذارد، زیرا که او کیفر مقدر و مدت حبسش را به پایان رساند. ماهی یونس را با بدنی لاغر و نحیف کنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دریافت و بوته کدویی بالای سرش رویید، یونس از میوه آن خورد و در سایه اش آرمید تا نیروی خود را باز یافت و به زندگی امیدوار شد. سپس خدایتعالی به او وحی کرد " به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طایفه خود بپیوند، زیرا آنها ایمان آورده اند، بت ها را کنار گذاشته و اکنون در جستجوی تو و منتظر بازگشت تو هستند." یونس به شهر خود بازگشت و با تعجب دید آنهایی که به هنگام هجرت یونس به پرستش بت ها کمر بسته بودند، اکنون زبانشان به ذکر خدا باز شده است و خدای یکتا را سپاس و ستایش می کنند.  

 

 

 

 

 

 

 

سرگذشت قوم ثمود

قوم ثمود مردمانی بودند که پس از قوم عاد در منطقه ای میان شام و حجاز میزیستند. حضرت صالح پیامبری بود که خداوند برای هدایت قوم ثمود برگزید.

والى ثمود اخاهم صالحا----- ما به سوى قوم ثمودبرادرشان صالح را فرستادیم .

حضرت صالح قوم خویش را به عبادت و بندگی پروردگار جهانیان دعوت می نمود.قال یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره----  گـفت : اى قوم من ! خدا را پرستش کنید که هیچ معبودى براى شما جز اونیست .

مردمان قوم صالح(ع) مردمانی تنومند و قوی بنیان بودند که به عمران و آبادی شهر و دیار خویش رو آورده بودند و از امکانات زمینی به میزان کافی بهره مند بودند.

پیامبر صالح با بیان اینکه خداوند واحد این نعمتها و امکانات را در اختیار شما قرار داده، از قوم گمراه خود می خواست که به سپاس این نعمتها به خداوند ایمان بیاورند.

(او کسى است که ) عمران و آبادى زمین را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختیارتان قرار داد--- واستعمرکم فیها

فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربى قریب مجیب ---  اکنون که چنین است , از گناهان خود توبه کنید و به سوى خدا بازگردید که پروردگار من به بـنـدگـان خود نزدیک است و درخواست آنها را اجابت مى کند

 مردمان قوم صالح که به نافرمانی خود می افزودند با مجادله با حضرت پرداخته و او را به دلیل نکوهش خدایانشان مورد سرزنش قرار دادند و گفتند:

اتنهینا ان نعبد ما یعبد آباؤنا----  راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستیدند نهى کنى ؟

امـا ایـن پـیـامـبر بزرگ الهى بدون آن که از هدایت آنها مایوس گردد, با متانت خاص خودش چنین پاسخ گفت :

قال یا قوم اریتم ان کنت على بینة من ربى وآتینى منه رحمة---- اى قوم من ! ببینید اگر من دلیل آشکارى از پروردگارم داشته باشم , و رحمتى از جانب خود به من داده بـاشـدآیـا مى توانم رسالت الهى راابلاغ نکنم و با انحرافات و زشتیها نجنگم ؟!

سپس براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانیت دعوتش ازطریق کارهایى که از قدرت انـسان بیرون است و تنها به قدرت پروردگار متکى است وارد شد و به آنها گفت :

ویا قوم هذه ناقة اللّه لکم----  اى قوم من ! این ناقه پروردگار براى شما,آیت و نشانه اى است

فذروهاتاکل فى ارض اللّه--- آن را رها کنید که در زمین خدا از مراتع و علفهاى بیابان بخورد

ولا تمسوها بسؤ فیاخذکم عذاب قریب ---- و هرگز آزارى به آن نرسانید که اگر چنین کنید عذاب نزدیک الهى شما را فراخواهد گرفت .

با وجود تاکیدات فراوانی که پیامبر صالح نمود متاسفانه برخی از گمراهان قوم صالح که مانع از هدایت قوم ثمود می شدند تصمیم به قتل ناقه صالح گرفتند و آنرا از پای درآوردند.

سپس، صالح(ع) پس از سرکشى و عصیان قوم و از میان بردن ناقه که معجزه الهی بود، به آنها اخطار کرد و گفت :

فقال تمتعوا فى دارکم ثلثة ایام---- سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهید متلذذ و بهره مند شوید--- و بدانید پس از این سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسید

پس فرمان الهی سر رسید و این ظالمان را صیحه الهی فرو گرفت و تنها مومنین نجات یافتند.

واخذ الذین ظلموا الصیحة فاصبحوا فى دیارهم جاثمین

 ولـى ظـالـمـان را صـیحه آسمانى فرو گرفت , و آن چنان این صیحه سخت و سنگین و وحـشتناک بود که بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمین افتادند و مردند .

و آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت که : گویى هرگزدر آن سرزمین ساکن نبودند.

کان لم یغنوا فیها

 

     

داستان عبرت انگیز قوم هود

 

در سرزمین یمن قومی می زیستند که بت پرست بوده و کفران نعمات الهی را امری عادی بر می شمردند. این قوم مردمانی نیرومند داشت که از قوای جسمانی زیادی برخوردار بودند. در میان ایشان پیامبری زندگی می کرد که "هود" نام داشت. هود(ع) به منظور هدایت  ایشان می گفت:

قال یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره افلا تتقون .

اى قوم من ! خداوند یگانه را بپرستید که هیچ معبودى براى شما غیر او نیست , آیا پرهیزگارى را پیشه نمى کنید.

اما گنهکاران قوم هود با گستاخی تمام او را به دروغ گوئی متهم می نمودند و به حضرت هود می گفتند:

قال الملا الذین کفروا من قومه انا لنریک فى سفاهة وانا لنظنک من الکاذبین

اشراف کافر قوم او گـفـتـند ما تو را در سفاهت و سبک مغزى مى بینیم و گمان مى کنیم تو از دروغگویان باشى.

هود(ع) نیز به دفاع از خود می پرداخت و ضمن دعوت ایشان به ایمان می فرمود:

ابلغکم رسالا ت ربى وانا لکم ناصح امین

رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى کنم ; و من خیرخواه امینى براى شما هستم

همچنین هود(ع) برای یادآوری نعمات الهی جانشینی ایشان را از نسل نوح بیان می فرمود و همچون دیگر پیامبران به هر طریق ممکن سعی در هدایت قوم خویش داشت. اما متاسفانه قوم لجوج هود ضمن مخالفت با او به پرستش آنچه از نیاکانشان مرسوم بود اصرار می ورزیدند، و نهایتا به هود(ع) گفتند:

فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین

اگر راست مى گویى (و عذابها و مجازاتهایى راکه به ما وعده مى دهى حقیقت دارد) هـر چـه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما رامحو و نابودن کن

حضرت هود نیز پس از نومیدی از ایمان آوردن کافرین به ایشان گفت:

قال قد وقع علیکم من ربکم رجس وغضب

اکنون که چنین است بدانید عـذاب و کـیـفـر خـشم خدا بر شما مسلما واقع خواهد شد

و پس از تذکراتی مجدد افزود:

فـانـتـظـروا انـى مـعکم من المنتظرین

اکـنون که چنین است شما در انتظار بمانید من هم با شما انتظارمى کشم

خداوند نیز پس از اتمام حجت هود(ع) به آنچه که مردمان گمراه قوم هود خواسته بودند جامه عمل پوشانید و بر آنان عذابی سخت نازل فرمود.

فانجیناه والذین معه برحمة منا وقطعنا دابرالذین کذبوا بیاتنا وما کانوا مؤمنین

ما هود و کـسـانـى را کـه با او بودند به لطف و رحمت خود, رهایى بخشیدیم , و ریشه کسانى که آیات ما را تـکذیب کردند و حاضر نبودند در برابر حق تسلیم شوند, قطع و نابود ساختیم .

 

     

ماجراى اصحاب کهف

 

در سده های اولیه دین مسیح گـروهى از جوانان مومن که در یک زندگى تجملاتی در میان انواع ناز و نعمت به سـر مى بردند, براى حفظ عقیده خود به همه این نعمتهای دنیوی پشت پا زدند, و بـه غارى از کوه پناه بردند.

خداوند می فرماید:

"اذ اوى الفتیة الى الکهف "- "زمانى را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه بردند"

قرآن در 14 آیه به شرح تفصیلی اصحاب کهف پرداخته است.

"نحن نقص علیک نباهم بالحق "- "ما داستان آنها رابحق براى تو بازگو مى کنیم "

"انهم فتیة آمنوا بربهم وزدناهم هدى "-"آنـهـا جـوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم "

از آیـات قـرآن اینچنین بر می آید  که اصحاب کـهـف در زمانی مى زیستند که بت پرستى و کفر, آنها رااحاطه کرده بود و یک حکومت ظالم ستمگر بر آنان حکمرانی می کرده است.اما این گروه از جوانمردان که به گمراهی ایشان پى بردند تصمیم بر قیام گرفتند و راه هجرت پیش گرفتند.

و لذا با خود به مشورت پرداخته با یکدیگر تصمیم گرفتند که کناره گیری کرده و به غار پناه برند.

در قرآن به زیبائی به توصیف محل زیست آنان در غار اشاره کرده و شواهدی را از آن غار بیان داشته است. همچنین در برخی آیات به چگونگی خواب آنان اشاره شده است.

"وترى الشمس اذا طلعت تزاورعن کهفهم ذات الیمین واذا غربت تقرضهم ذات الشمال "

"و (اگردر آنجا بودى ) خورشید را مى دیدى که به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمایل مى گردد و به هنگام غروب به سمت چپ"

از این آیه بر می آید که دهـانـه غـار رو بـه شـمال باز می شده است و از نور غیر مستقیم برخوردار بوده اند.

در مورد خواب آنها نیز می فرماید که اگر به آنان می نگریستی , "خیال مى کردى آنها بیدارند, در حالى که در خواب فرورفته بودند" "وتحسبهم ایقاظا وهم رقود"

و نیز می فرماید:

"ونقلبهم ذات الیمین وذات الشمال "- "آنها را به سمت راست و چپ مى گرداندیم "

"وکلبهم باسط ذراعیه بالوصید".- "و سـگ آنـهـا دسـتهاى خود را بر دهانه غار گشوده بودو نگهبانى مى کرد"

خواب اصحاب کهف بر طبق آیات قران 309 سال به طول انجامید.خداوند خواب ایشان را مشابه مرگ می داند.

وقتی از خواب سنگین بلند شدند نمی دانستند چقدر در خواب بوده اند.ولـى بـه هر حال سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مى کردند . لذا تصمیم گرفتند با سکه هائی که دارند به شهر روند و مقداری غذا و نان تهیه نمایند. و تاکید نمودند مبادا کسی از حضورشان متوجه شود.

وقتی که یکی از آنان برای تهیه غذا به شهر وارد شد، با تغییرات زیادی برخورد نمود که بسیار برایش عجیب می نمود. وقتی که سکه خود را به فروشنده ای داد ، متوجه شدند که سکه به 300 سال قبل مربوط می شود. و آنزمان بود که او نیز متوجه شد که او ویارانش در چه خواب عمیق وطولانى فرورفته بودند.

 آن فرد به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت , همگى در تـعـجـب عمیق فرو رفتند,  و تحمل این زندگى براى آنها سخت و دشوار بود و  از خدا خواستند که جان آنان را بگیرد.

بدین ترتیب خداوند قدرت و عظمت خود را بار دیگر به همه تاریخ نشان داد. مردمانی که از این قضیه آگاه شده بودند و ایشان را ملاقات کردند به نشانه احترام به این بندگان برگزیده خداوند بر جایگاه آنان در محل غار، مسجدی را بنا نمودند.

 

 

     

داستان حضرت نوح(ع)

داستان حضرت نوح از قدیمترین داستانهای پیامبران و امتهای گذشته است. قوم نوح به پرستش خدایان ساختگی روی آورده بودند و حضرت نوح بارها و بارها سعی در آگاه نمودن آنان کرده بود ولی هر بار او را تکذیب می نمودند و به بهانه های  مختلف که اوبشری همچون دیگر انسانهاست از وی نافرمانی می کردند. حضرت نوح با دعوت ایشان به اندیشیدن در مورد هفت آسمان، پرتو افشانی خورشید و نور ماه و نیز یادآوری نعمتهای زمین از آنها می خواست که به خدای واحد ایمان آورند اما، آنان هر بار بیش از پیش خداوند را منکر شده و او را دروغگو انگاشتند و می گفتند:

32 هود:

قالوا یـنوح قد جـدلتنا فاکثرت جد‌لنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصـدقین

گفتند: ای نوح براستی با ما مجادله کردی و چه مجادله دور و درازی هم با ما کردی و اگر راست میگوئی هر چه به ما وعده می دهی (هم اکنون بر سر ما) بیاور.

آنگاه به نوح وحی شد که از قوم تو جز کسانی که تاکنون ایمان آورده اند ایمان نخواهند آورد و از آنچه کرده اند اندوهگین مباش.

هود :37

و اصنع الفلک باعیننا و وحینا و لا تخـطبنی فی الذین ظلموا انهم مغرقون

و کشتی را زیر نظر ما و وحی ما بسازو درباره کسانی که ستم ورزیده اند سخن مگو،که ایشان غرق شدنی اند.

آنگاه نوح(ع) به دستور خداوند کشتی ساخت و فرمان خداوند نیز سر رسید و آب از چشمه ها فوران کرد و باران عظیمی باریدن گرفت و سیلاب و طوفان شدیدی در گرفت.

سپس به فرمان خداوند مومنان به کشتی سوار شده و از هر جفت جانوری نیز دو تا بر کشتی وارد نمود.

هر لحظه بر میزان آبهای نازله و چشمه ها افزوده میشد و کافرین که پسر نوح نیز همراه ایشان بود به خیال فرار از طغیان آب به کوهها پناه بردند، اما همه آنان به فرمان خداوند در میان آب های خروشان غرق شدند.

44 هود:

و قیل یـارض ابلعی ماءک و یـسماء اقلعی و غیض الماء و قضی الامر و استوت علی الجودی و قیل بعدا للقوم الظـلمین

و گفته شد که ای زمین آبت را فرو ببر، و ای آسمان (بارانت را) فرو بند، و آب فروکش کرد و کار به سر انجام رسید و (کشتی) بر (کوه) جودی نشست.

آنگاه به فرمان خداوند باران قطع شد و کشتی به سلامت بر جودی قرار گرفت و بدین ترتیب گناهکاران و کافرین به مجازات عمل خویش رسیدند.

خداوند در قرآن کریم داستان حضرت نوح(ع) را از اخبار غیبی برشمرده که نه پیامبر و نه قوم او از آن اطلاعی نداشته اند.

49 هود:

تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هـذا فاصبر ان العـقبة للمتقین

این از اخبار غیبی است که بر تو وحی می کنیم، نه تو و نه قومت پیش از این آنها را نمی دانستید ، پس شکیبائی پیشه کن که نیک سرانجامی از آن پرهیزگاران است.

داستان حضرت نوح در قرآن کریم در آیات ذیل بیان شده است:

اعراف(59-64) ، یونس(71-73) ، هود(25-49) ، مومنون(23-31) ، شعرا(106-121) ، عنکبوت(14-15) ، صافات(75-82) ، حاقه(11-12) ، نوح(1-28).

 

 

     

سلام به قرآن پژوهان و کاربران محترم

قرآن ، کتاب حکمت و رحمت است.

نزول قرآن، برای هدایت بشر به سمت تکامل اخلاقی و انسانی است.

آنچه که در قرآن برای ما انسانها بیان شده، همگی به طور مستقیم یا با واسطه در راستای ارتقاء فهم بشری در امور دینی و دنیوی است.

قرآن به انحاء مختلف به بیان پندها و حکمت های الهی پرداخته و در بسیاری موارد با ذکر داستانهای زیبا و شیوائی به نکاتی ارزشمند در راستای  مسائل اخلاقی، دینی و حتی علمی پرداخته است.

انشاءالله از این پس به ذکر داستانهای مختلفی از قرآن کریم می پردازیم. 

ـ و یاد کن آنگاه که فرشتگان گفتند: «ای مریم، خدا تو را به کلمه ای از خود که نامش مسیح، عیسی بن مریم است، نوید می دهد که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان (الهی) و با مردم در گهواره و در بزرگسالی سخن می گوید و از نیکان و شایستگان است. ـ مریم گفت: «پروردگارا، چگونه مرا فرزندی باشد و حال آنگه هیچ بشری به من دست نزده است؟» ـ گفت: «این چنین است، خدا آنچه بخواهد، می آفریند، چون اراده چیزی کند، به او گوید: («باش») پس می شود ... چگونگی تولد ـ ......... و آنگاه که از کسانش درجایگاهی شرقی کناره گزید و میان خود و آنان پرده های کشید؛ پس ما روح خود را نزدش فرستادیم و برای او همچون انسانی درست اندام نمودار شد. ـ مریم گفت: «من از تو به خدای رحمان پناه می برم، اگر پرهیزگار باشی.» ـ (جبرئیل) گفت:«همانا من فرستاده پروردگارت هستم تا تو را پسری پارسا و پاکیزه ببخشم.» ـ مریم گفت: « چگونه مرا پسری باشد و حال آنکه دست هیچ انسانی به من نرسیده و بدکاره هم نبوده ام؟» ـ گفت: «چنین است، پروردگار تو گفته که: این بر من آسان است و تا او را نشانه ای برای مردم و رحمتی از سوی خویش کنیم؛ این کاری است حتمی و شدنی.» ـ پس به او عیسی (ع) بار گرفت و باوی به مکانی دور بیرون رفت آنگاه درد زایمان او را به سوی تنه درخت خرمایی کشانید؛ گفت: «ای کاش پیش از این مرده بودم و به فراموشی سپرده شده بودم» پس (کودک) از زیر او ندایش داد: «غمگین مباش، پروردگار تو از زیر پایت جویی روان ساخت، و خرما بن را به سوی خویش بجنبان تا بر تو خرمای تازه چیده فرو ریزد؛ بخور و بیاشام و چشم روشن دار و اگر از آدمیان کسی را دیدی، بگو: «من برای خدای رحمان روزه (سکوت) نذر کرده ام و امروز مطلقا با هیچ انسانی سخن نمی گویم». پس مریم او را برداشته، نزد کسانش آورد؛ گفتند: «ای مریم، چیزی شگفت آورده ای. ای خواهرهارون، نه پدرت مرد بدی بود و نه مادرت زنی بدکاره! » مریم به او اشاره نمود؛ گفتند: «چگونه با کودکی خرد که در گهواره است، حرف بزنیم؟» ـ (کودک) گفت: «من بنده خدا هستم، به من کتاب داده و پیامبرم گردانیده است و مرا هر جا که باشم، با برکت ساخخته و تا زنده ام به نماز و زکات سفارش نموده و مرا به مادرم نیکوکار کرده و گردنکشی بد بخت نگردانیده است و درود بر من، روزی که زاده شدم و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم. نبوت عیسی (ع): ـ و چون عیسی با نشانه ها و دلائل روشن آمد، گفت: «همانا برای شما حکمت آورده ام (تا هدایت شوید) و تا برخی از آنچه را که درباره اش اختلاف می کنید، برایتان بیان کنم، پس از خدا بترسید و مرا پیروی کنید. همانا خدای یکتا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید، این است راه راست.» ـ اما آن گروهها (فرق مسیحی) میان خود اختلاف کردند؛ پس وای بر ستمکاران از عذاب روزی دردناک! آیا چشم به راه چیزی جز قیامت اند که ناگهان بدیشان فرا رسد در حالی که بی خبرند؟ در آن روز دوستان، برخی دشمن برخی دیگرند، مگر پرهیزگاران. حواریان: ـ و چون عیسی کفر آنان را آشکارا دریافت، گفت: «چه کسانی درراه خدا یاوران من اند؟» حواریان گفتند:ما یاوران خداییم به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما تسلیم هستیم. پروردگارا،‌به آنچه نازل کرده ای، ایمان آورده ایم و از این پیامبر پیروی کردیم، پس ما را در شمار گواهی دهندگان بنویس.» پس گروهی از بنی اسرائیل ایمان آوردند و گروهی کافر شدند. کسانی را که ایمان آوردند، بر دشمنانشان مدد کردیم تا چیره و پیروز شدند. توطئه جهودان: مرگ یا حیات عیسی (ع)؟ ـ آنها (برای کشتن عیسی) مکر کردند، خدا هم مکرکرد و خدا بهترین مکر کنندگان است، آنگاه که خدا گفت: «ای عیسی، من تو را بر می گیرم و به سوی خود بالا می برم و از (آلایش)) کافران پاکت می سازم و تا روز قیامت آنان را که از تو پیروی نمایند، فرادست کافران قرار می دهیم سپس بازگشتشان به سوی من است و من در آنچه اختلاف می کردید، میانتان حکم خواهم کرد.... ـ و (خدا جهودان را) به سبب کفرشان و تهمت بزرگشان برمریم و این سخنشان که: «ما مسیح – عیسی بن مریم، پیامبر خدا – را کشتیم.» و حال آنکه او را کشتند و نه بردار کردند، بلکه برایشان مشتبه شد و کسانی که درباره او اختلاف نمودند، بی گمان در تردیدتد؛ آنان را به حال او هیچ علمی نیست، تنها پیرو گمانند و به یقین او را نکشته اند، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد و خدا پیروزمند و حکیم است هیچ یک از اهل کتاب نیست، مگر آنکه پیش از مرگش به او ایمان خواهد آورد و او در روز رستخیز بر (ایمان) آنان گواه خواهد بود. ـ پس به کیفر ستمی که یهودیان کردند، ...... چیزهای پاکیزه ای را که برایشان حلال شده بود،‌ حرام کردیم..... و برای کافرانشان عذابی درد آور آماده کرده ایم؛‌ ولی راسخانشان در علم و آن مومنانی را که به آنچه بر تو و به آنچه پیش از تو نازل شده ایمان می آورند، و همچنین برپا دارندگان نماز و دهندگان زکات و مومنان به خدا و روز واپسین را پاداش بزرگی خواهیم داد. ـ همانا داستان عیسی نزد خدا مانند داستان آدم است؛ او را از خاک آفرید، سپس گفت: «بشو» شد. حق از پروردگار توست؛ پس از شک داران مباش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد